موضوع کرامت: شفای درد سیاتیک
مدتها بود که به بیماری نقرس و سیاتیک دچار شده بودم و به ناچار در شهرهای اصفهان، خراسان و تهران به مداوا (گیاهی و شیمیایی) پرداختم. تا اینکه یک روز به همراه دوستان به شراوان رفتیم. در راه بازگشت در قوچان به زیارت امامزاده ابراهیم مشرف شدیم. نهار را به اصرار دوستان در آنجا ماندیم. من آهسته آهسته جهت تجدید وضو به کنار رودخانهای در همان حوالی رفتم. بعد از گرفتن وضو مردی با لباسهای نمدی چوپانی سلام کرد و گفت:«آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید؟» گفتم:«تاکنون نشده است.» دوباره گفت:«آیا دوست دارید (مایل هستید) من پایتان را معالجه کنم؟» با اجازه من در کنارم نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی درآورد و اسم مادرم را گفت و سر چاقو را بر اولین نقطه دردناک گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد. سپس فشار دارد به حدی که من ناله کردم آنگاه چاقو را برداشت و گفت:«برخیز، خوب شدی.» خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه پرت کرد، پایم سالم بود پرسیدم:«شما کجا هستید.» گفت:«من در همین قلعهها هستم، و دست خود را به اطراف گردانید.» آدرس ایشان را خواستم اما ایشان گفتند:«تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست هروقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد.»و رفت. شگفت زده به اطراف نگریستم. او که بود که مرا میشناخت، منزلم را بلد بود و شفای دردم شد. دوستانم در همین لحظه به نزدیک رودخانه رسیدند آنها را به دنبال آقای نمدپوش فرستادم اما هرچه تفحص و جست و جو کردند اثری از او نیافتند. در دلم زمزمه کردم« السلام علیک یا بقیهالله.»
راوی: علامه میرجهانی
منبع :www.salehin.com
منبع :www.sobh.org