|
محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود.اسمش سر زبان ها افتاده بود.خیلی از بچه های مدرسه دوست داشتند با او دوست شوند.دور و برش همیشه شلوغ بود. یک روز که آمد ، دیدم دست هایش را حنا بسته است! تعجب کردم! به مسخره گفتم : محمد! این دیگر چه کاری است؟! گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه ای ها راحت شوم؛ بگویند این پسر ، امّل است و کاری به کارم نداشته باشند.» شهید دکتر محمدعلی رهنمون . یادگاران16.کتاب رهنمون. ص14 شهدا دعا داشتند ادعا نداشتند نیایـش داشتند نمایش نداشتند حیا داشتند ریا نداشتند رسم داشتند اسم نداشتند 000 و اما ما . . کجای ِکاریم رفیق ؟!!؟ [ جمعه 91/12/25 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
|
|