|
شب مینشست روی قاطر. حسن (ع) و حسین (ع) هم به دنبالش. امیرالمومنین (ع) هم از جلو. میرفتند خانهی اهل مدینه. فاطمه (س) حرفهای پیامبر (ص) را یادشان میآورد. از غدیر، برای آنها که بودند، میگفت. دست دراز میکرد، کمک بگیرد برای ولایت بعد از پدرش. هیچکدام اما گوش نمیدادند. از یکی که ناامید میشد میرفت در خانهی دیگری. یکیک انصار و مهاجرین را دید. حدیث گفت، برای هر کدام دلیل آورد. فقط چهارنفر، قبول کردند امیرالمومنین (ع) حق است.
[ جمعه 92/2/6 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
|
|