سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حضرت قاسم بن الحسن(علیه السلام)

پای کوبم بر زمین تا زمزمی جاری کنم

لااقل بهر لبان خشک تو کاری کنم

من ز نسل مجتبایم وارث شیر جمل

چون عموعباس می خواهم علمداری کنم

دشمنان از نسل آن بنت الخبیث یثربند

با تنی صد پاره بهرت آبرو داری کنم

من ز سینه نعره ی ان تنکرونی سر دهم

تا که سینه بشکند این شاه را یاری کنم

این تن و ا ین سم مرکب وای بر حال دلم

با تمام پیکرم از تو طرفداری کنم

کن حلالم ای عمو گر که خجالت دادمت  

خواستم شاید برای غربتت کاری کنم

 


[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 10:0 صبح ] [ ]

حضرت قاسم(ع) 

نام: قاسم 
نام پدر: امام حسن(ع)
نام مادر: رَمله (معروف به امّ ابی‌بکر)
تاریخ ولادت: اوائل سال 48 هجری قمری [طبق محاسبه‌ی مؤلف] 
مدت عمر: 13 سال (بعضی سن او را 14 سال هم نوشته اند)
تاریخ شهادت: عاشورای سال 61 هجری قمری در کربلا
قاتل: عمروبن سعد(نفیل) اَزُدی 
محل دفن: کربلای معلی

حضرت قاسم بن الحسن (ع)

مختصری از شرح حال حضرت قاسم(ع)
حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبی(ع) است و مادرش رَمله نام دارد. مرحوم شیخ مفید، سه نفر از فرزندان امام حسن(ع) را نام برده که در کربلا به شهادت رسیده‌اند که عبارتند از: قاسم، ابوبکر و عبدالله. و مرحوم محدث قمی فرزند دیگری بنام عبیدالله نیز یاد کرده است که او نیز در کربلا شهید شد. 
حضرت قاسم(ع) نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینکه در واقعه‌ی کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینکه بر او حمله کرده و شهیدش نمودند. شهادت حضرت قاسم(ع) در سال 61 هجری قمری رخ داد و آنطور که سن آن حضرت را 13 سال نوشته اند، تاریخ ولادت ایشان را می‌توان اوائل سال 48 هجری قمری تخمین زد.

شهادت قاسم(ع) در واقعه‌ی کربلا
شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه‌ی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه‌اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرین‌تر است. 
امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته می‌شوی و عبدالله شیرخوار هم شهید می‌شود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آماده‌ی جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازه‌ی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه‌ طلبید و امام به او اجازه نمی‌داد. هرچه آن امامزاده‌ی بزرگوار در اجازه‌ی جهاد، مبالغه می‌کرد، حضرت مضایقه می‌فرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت. 
بعضی نقل می‌کنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامه‌اش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید اینکه در سخن حمیدبن مسلم چهره‌ی قاسم(ع) به نیمه‌ی قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچه‌ی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.
آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونه‌های مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمی‌شناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه‌ی پیامبر(ص) هستم که برگزیده‌ای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
حمیدبن مسلم نقل می‌کند: پسری را دیدم که برای جنگ از خیمه‌ها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پاره‌ی ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آنها پاره شده بود و فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود... 
سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله می‌کنم، گفتم سبحان‌الله این چه قصد و اراده‌ای است که نموده‌ای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفته‌اند، برای او بس است آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او می‌تازم. 
پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس... حمیدبن مسلم می‌گوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه‌ی اسب‌ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد. حمیدبن مسلم می‌گوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن می‌باشد و پای بر زمین می‌ساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند. آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه‌ی او را به سینه‌ی خود چسباند و به سوی خیمه‌ها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده می‌شد. سپس او را در نزد پسرش، علی‌بن‌الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل‌بیت خود، جای داد. 
روایت شده است که امام حسین(ع) فرمود: خدایا این گروه را نابود و پراکنده گردان و هیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای. ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهل‌ بیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید.


کثرت علاقه‌ی امام حسین(ع) نسبت به قاسم(ع)
در علاقه‌ی زیاد امام حسین(ع) به قاسم(ع)، شواهد بسیاری ذکر شده از جمله اینکه حضرت سیدالشهداء(ع) در وداع هیچیک از شهدا غش نکرد مگر در وداع حضرت قاسم(ع) و منجمله حضرت سیدالشهداء(ع) در ابتدای امر، اجازه نداد که حضرت قاسم(ع) به میدان برود مگر بعد از التماس و بوسیدن دست و پای عموی بزرگوارش. هنگامی که امام حسین(ع) ناله‌ی حضرت قاسم(ع) را شنید، با شتاب به بالین او آمد و اینگونه به بالین شهیدی نشتافته بود و وقتی به بالین قاسم(ع) آمد، لشکر را نفرین نمود. 
امام حسین(ع) همانطور که صورت به صورت علی‌اکبر(ع) گذارد، وقتی که به بالین حضرت قاسم(ع) آمد سینه‌اش را به سینه‌ی او چسباند. حاصل اینکه از آنچه گفته شد، معلوم می‌شود که حضرت سید‌الشهداء(ع) به حضرت قاسم(ع) و علی‌اکبر(ع) به یک نحو محبت داشت و به یک چشم نظر می‌فرمود. 

منبع: آشنایی با فرزندان و یاران چهارده معصوم علیهم السلام، احمد امیری پور


[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
دروغ حضرت قاسم(ع) در میدان جنگ یافریب دشمن؟؟؟

از پای صحبت‌های حاج آقا مجتهدی تهرانی به این مساله می‌رسیم که دروغ گفتن در 3 جا جایز شمرده شده است.

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ملا محمد علی مجتهد، معروف به مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی از علمای به نام تهران بود که در سال 86 بدرود حیات گفت، اما سخنرانی‌ها و پندهای عرفانی و اخلاقی وی به یادگار مانده است و می‌توانیم هرچند به صورت مجازی هم که شده پای درس این استاد اخلاق تلمذ کنیم.
آیت‌الله مجتهدی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوریکه فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیه‌شان حاکم بود.
این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه می‌داد که در دل می‌نشست و این به صورتی است که حتی هم‌اکنون نیز پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان نشستن خالی از لطف نیست.
دروغ گفتن در کجا جایز است؟

از پای صحبت‌های حاج آقا مجتهدی تهرانی به این مساله می‌رسیم که دروغ گفتن در 3 جا جایز شمرده شده است: 1- اصلاح بین دو نفری که قهرند؛ 2- دروغ در جنگ؛ 3- دروغ به زن


ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم


ما باید یک کاری کنیم مردم با هم رفیق بشوند. اگر یک کاری کنیم که مردم با هم قهر کنند، سخن‌چینی کنیم یا اختلاف بیندازیم بین افراد این خوب نیست، تا می‌توانید یک کاری کنید مردم را به هم آشتی بدهید.


دروغ گفتن برای آشتی دادن 2 نفر

اگر کسانی با هم قهرند شما می‌توانید دروغ بگویید. جایز است آدم دروغ بگوید دو نفر را با هم آشتی بدهد. امام صادق(ع) فرمودند: برو به فلانی اینطور بگو. راوی می‌گوید: من خودم کمی رویش بگذارم به دروغ ایرادی ندارد؟ فرمود: نه، بگو تا اینها با هم آشتی کنند.

دو نفر با هم قهرند برو بگو فلانی از تو خیلی تعریف می‌کرد با اینکه فحش می‌داد، شما بگو تعریف می‌کرد. به دیگری هم بگو فلانی از این کدورتی که بین شما پیدا شده خیلی ناراحت است همه‌اش می‌گوید کاش یک جوری می‌شد و صلح می‌شد بین ما.


قدیم‌ها امثال حاج محمد حسین سعیدیان‌ها اگر بین زن و شوهری اختلاف بود چهار تا از فامیل‌های زن چهارتا از فامیل‌های مرد می‌رفتند و صلح می‌دادند به طلاق کارشان نمی‌کشید، اما الان نه؛ سریع طلاق می‌گیرند.


باید چهار تا بزرگ دنیا دیده بشینند بین اینها را آشتی بدهند. ببینند رمز اختلاف چیست؟ از کجا این‌ها با هم اختلاف دارند آن را اصلاح کنند. اگر مثلا زن می‌گوید شوهرم پول ندارد کمکش کنید بگویید مثلا کرایه خانه‌ات را من می‌دهم، یه کاری کنید اینها طلاق ندهند همدیگر را.


طلاق عرش خدا را به لرزه می‌آورد


در روایت داریم که طلاق عرش خدا را به لرزه می‌آورد. غالب اینهایی که معتاد شدند، غالب اینهایی که فراری شدند، غالب اینهایی که پناهنده به ممالک خارج شدند اینها برای همین است که زن و شوهر طلاق گرفتند بچه‌ها هم غالبا خراب شدند.

با اینکه دادگاه خانواده خیلی هم کمک می‌کنند که این‌ها طلاق نگیرند اما قدیمی‌ها بهتر بودند. اداری نبودند، خود مردم این‌ها را آشتی می‌دادند کار به دادگاه خانواده و دولت نمی‌کشید. بیشتر زن‌ها از نداری شوهرشان، از بی‌خانگی شوهرشان می‌روند شکایت می‌کنند طلاق می‌گیرند. مردمی که تمکن مالی دارند زیر بغل اینها را بگیرند.


دروغ حضرت قاسم(ع) در میدان جنگ


در میدان جنگ ازرق شامی از شجاعان نامدار بود. به او گفتند برو به جنگ حضرت قاسم(ع)، به او برخورد، به یک سرلشگر بگویند برو به جنگ یک بچه 13 ساله. چهار تا پسر داشت، یکی از پسرانش رفت، حضرت قاسم(ع) او را به جهنم فرستاد. دومی را فرستاد او هم برنگشت، سومی، چهارمی هم برنگشت.


عصبانی شد، خودش آمد مقابل حضرت قاسم(ع). حضرت قاسم یک دروغ اینجا گفت. فرمودند که عجب شجاعی هستی به جنگ من آمدی چرا تک اسبت را نبستی. تک اسب چیزی است که زین را روی آن می‌بندند. رویش رو برگرداند ببیند که تک اسبش را بسته یا نه شمشیر را زد.


ما طلبه بودیم می‌رفتیم منبر می‌گفتند آقا از شجاعت بگو امام حسین را نکش بیا پایین. این داستان را که من گفتم خیلی خوششان می‌آید.


دروغ گفتن به زن برای جلب محبت او


به زنش هم آدم می‌تواند دروغ بگوید. می‌گوید طلا می‌خواهم بگو چشم. چادر می‌خواهم، چشم. مشهد می‌خواهم، چشم. امریکا می‌خواهم، چشم. برای این که چشمش را به دست بیاوری هی دروغ بگو. او هم که نمی‌داند تو دروغ می‌گویی محبت شما می‌رود در دلش.


بعضی‌ها ناشی‌اند زن که می‌گیرند همه‌اش راست می‌گویند. می‌گویند ندارم. مگر پدرت کیست؟ مادرت کیست؟ مگر تو نمی‌دانستی من ندارم چرا زن من شدی؟ دروغ بگو تا محبتت در دل زنت برود.


برای اصلاح امر دروغ بگویید نه برای فساد در زمین


پس کاری که سبب فساد است نکنید، یک کاری کنید که اصلاح کنید بین مردم را، کاری نکنید که مردم با هم قهر کنند. لذا اوایل انقلاب یک دسته را به عنوان مفسد فی‌الارض اعدام می‌کردند. می‌گفتند اینها مفسد فی‌الارض‌اند یک کاری می‌کنند که انقلاب را بکوبند.


در مذمت کسانی که در زمین فساد می‌کنند حالا یا در بین افراد یا در خود مملکت بین مسلمان‌ها. این یکی از کارهای زشت است که آدم یک کاری کند که مردم با هم اختلاف پیدا کنند اما هرچه می‌توانید یک کاری کنید مردم با هم دوست بشوند.

 


[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 2:35 عصر ] [ ]

پیراهن سیاه تو دارم به تن حسین(ع)

روحی دمیده درتنم این پیروهن حسین(ع)

بااشک روضه شیربه من داده مادرم

تربت گذاشته پدرم دردهن حسین(ع)

قلبی شکسته دیده ی ترسینه ای کبود

دارم نشان عشق تورادربدن حسین(ع)

وقتی کنارجسم کفن پوشم آمدید

گریه کنیدوندبه که ای بی کفن حسین(ع)

ازماتم تو عاقبتم جان سپردن است

پس حک کنید برلحدم عشق من حسین(ع)

 


[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 10:0 صبح ] [ ]

 


خدایا تا کی می خواهیم توهم حسینی بودن بزنیم ! دریغ از لحظه ای در حضور حسین بودن  !

حس حسینی بودن پرستیژ اجتماعی مان شد ! آنهم دهه اول محرم !

 از یازدهم منزل به منزل در پی دنیا می دویم ....

آه خدا ! فقط تو میدانی چقدر با

خدایا تا کی می خواهیم توهم حسینی بودن بزنیم ! دریغ از لحظه ای در حضور حسین بودن !

حس حسینی بودن پرستیژ اجتماعی مان شد ! آنهم دهه اول محرم !

 از یازدهم منزل به منزل در پی دنیا می دویم ....

آه خدا ! فقط تو میدانی چقدر با حقیقت حسین فاصله داریم !! خدایا بیدارمان کن !

حقیقت حسین فاصله داریم !! خدایا بیدارمان کن !

 

 


[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 12:0 صبح ] [ ]

 

  خیلی  گشته بودیم ،نه پلاکی ،نه کارتی،چیزی همراهش نبود.لباس فرم

سپاه به تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب

کرد.خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای

رویش حک شده.خاکوگلها را پاک کردم.دیگر نیازی  نبود دنبال پلاکش

بگردیم.روی عقیق نوشته بود:  به یاد شهدای گمنام


[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 1:29 صبح ] [ ]


پس از شهادت خاندان عقیل حضرت امّ المصائب، عقیله بنی هاشم (ع) دو فرزندش عون و محمد را برای جانفشانی به محضر حضرت ابا عبدالله (ع) فرستاد.  

در تاریخ آمده این دو بزرگوار فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. این دو برادر به میدان آمده و هر یک جداگانه وفاداری خویش را تا مرز شهادت به امام زمانشان ابراز داشتند.

ابتدا محمد در حالی که اینگونه رجز می خواند وارد میدان شد:

به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کوردلی به هلاکت افتادند. نشانه های قرآنی که محکم و مبیّن بود، عوض کردند و کفر و طغیان را آشکار کردند.? 

 جمعی از سپاه کوفه به دست او کشته شدند و سر انجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمد را به شهادت رساند.

بعد از شهادت محمد، عون بن عبدالله بن جعفر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهای سبز پرواز می کند، این شرافت برای من در محشر کافی است.?

نوشته اند تا بیست تن را به درک واصل کرد، آنگاه به دست عبدالله بن قطنه طائی به شهادت رسید.

منقول است حضرت زینب(س) زمانی که هر یک از بنی هاشم(ع) به شهادت می رسیدند، به کمک سید الشهدا (ع) برای تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد.

شرح شمع صفحه199

 

 


[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 1:25 صبح ] [ ]

کاروانی خسته و دل نگران، به سرزمین مقدس نینوا قدم می‌گذارد، زمان، سوم محرم الحرام سال 61 هجری است. در ورود به دشت غم و غصه، امام شخصی را جهت شناخت سرزمین می‌فرستد. امام، غیبت و شهادت در نظری هر لحظه حضور دارد، ولی به جهت همراهان خویش امر می‌کند که: «بروید نام این سرزمین را سؤال کنید.»
نام های مختلفی را برای آن سرزمین می‌گویند: «غاضریه، شاطی الفرات، نینوا.» تا اینکه نام اصلی او را می‌گویند: «کربلا...»

امام دست های خویش را به آسمان بر می‌دارد و نجوا می‌نماید: «اللهم انی اعوذبک من کرب و البلاء!» یاد کلام جد و باب خویش می‌کند که او را از کربلا خبر می‌دادند.
  پس، بر خیل فداییان خویش بانگ برآورد: «خیمه‌ها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست. اینجا محل ریختن خونهای ماست.» درمیان جمعیت، خواهر خود را می‌بیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است. چهر‌ه‌اش از غم موج می‌زند. حسین به سوی او می‌آید و او را تسلی می‌دهد. صدای زینب حاکی از درد درون است که می‌فرماید: «برادرم! بیا از این مکان برویم. از لحظه‌ای که وارد این سرزمین شده‌ایم و نام کربلا را شینده‌ام، تمام غم های عالم روی سینه‌ام جمع شده‌اند ....!»

امام بر او آیه امید و اطمینان می‌خواند: «خواهرم! بر خدای متعال توکل بنما. هر چه هست، به دست اوست.»
سپس، دستور بر پایی خیام را صادر می‌کند؛ ولی زینب متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون درّه خیمه‌ها را بر پا می‌کنند. او شاهد جنگ های باب خویش امیرالمومنین (ع) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصویرهای زنده‌ای را به یاد دارد. در برابر امام خویش، با کمال متانت و ادب می‌پرسد: «پدرم، همیشه خیمه‌ها را درمکان بلندی برپا می‌کرد، چه شده است که شما خلاف او عمل می‌کنید؟»
امام می‌فرماید: «خواهرم! آن موقع، درجنگ ها فتح و پیروزی وجود داشت، اما ما می‌دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیری رفتن اهل بیت پیغمبر خدا می‌انجامد. خواهرم! اگر قدری صبر نمایی، قضایا را خواهی فهمید، ولی باید تحمل و صبر نمایی.» زینب با شنیدن این جملات، پی به عمق واقعیت می‌برد و می‌داند که روزگار وصل با حسین سررسیده و زمانی دیگر شروع محنت و مصایب است.


[ شنبه 91/8/27 ] [ 12:1 صبح ] [ ]

 

قلبی که هرزه است گرفتار دوست نیست

چشم پلید ‘ لایق دیدار دوست نیست

هرکس که از تمامی خود ساده نگذرد

ناقابل است و درخور بازار دوست نیست

هر کس شبانه از صف یاران گریخته ست

چون روز روشن است که او یار دوست نیست

آیین عشق ‹‹ سر به بدن داشتن ›› نبود

سرتا جدا نگشته سزاوار دوست نیست


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 12:58 صبح ] [ ]

     http://www.shia-leaders.com/wp-content/uploads/2010/11/501.gif

باز بوی محرم می آید. باز آوای نوحه از مسجد محله به گوش میرسد. باز پرچم های سیاه برپا می شود. باز لباس های سیاه از چمدان ها بیرون می آیند. باز علم ها برپا می شوند. باز جوانان عاشق سیاه پوش می شوند.
باز هنگام عزا فرا رسیده. باز ندای سرو قد خمیده مصطفی در کوچه ها پیچیده، باز ندای" ای اهل حرم ..." زمزمه لبهای عاشق می شود. باز بوی محرم می آید، بوی رایحه سیب، بوی عطر حسین، بوی سینه زنی ، بوی هیات... بوی عشق ....

بوی محرم می آید...

 


[ سه شنبه 91/8/23 ] [ 11:27 صبح ] [ ]
<      1   2   3   4   5   >>   >

مراسم این هفته

چهارشنبه 2 دی‌ماه
خیابان معلم / کوی 10 / فرعی چهارم
شروع مراسم ساعت ۱۹:۳۰

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 69
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 562116