|
داستان فرشته ی هبوط کرده و بال سوخته را همه میدانیم. دردائیل فرشته ای بود که بالهای عظیمی داشت و بر فراز عرش خدا پرواز میکرد، روزی با خود فکر کرد که " آیا مافوق پروردگار ما، چیز دیگری هم هست؟ " خداوند که از ذهن او باخبر بود، بالهای بیشتری به او عطا نمود و دستور داد که "پرواز کن و بالا برو..." او مدتها پرواز کرد و بالا رفت، اما هرگز به نزدیکی سقف عرش الهی هم نرسید و خسته شد... سالها بعد، مولودی با برکت به پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم عطا شد و شور و شوقی در عرش خدا برپا شد. تمام فرشتگان به هم تبریک میگفتند. آتش دوزخ کم شد و بهشت را زینت کردند. فرشتگان به صف شده و به تسبیح و تکبیر خداوند پرداختند. روز، روزِ بزرگی بود... سید سادات عالم، قدم به زمین خاکی گذاشته بود... دردائیل با دیدگانی پر از اشک و شرمسار از کرده های خویش، همواره به دنبال واسطه ای بود تا از خداوند طلب آمرزش کند. با دیدن این شور و شوق عرشیان، متوجه شد که مقصود خود را پیدا کرده و باید به دامان این مولود چنگ بیاندازد... از جبرائیل خواست که سفارش او را به پیامبر بکند تا بلکه به حق این مولود، او هم آمرزیده شود. و جبرائیل چنین کرد... پیامبر خدا ، پیکر پاک حسین بن علی را که در میان پارچه پشمینه ای قنداق شده بود به ساوی آسمان بلند کرد و فرمود:
و چنین شد که خداوند از دردائیل راضی شد و اورا بخشید. بعد از آن، دردائیل در بهشت چنین معروف شد که : " این آزاد شده ی حسین بن علی، فرزند فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است. " برگرفته از داستان دردائیل ملک [ یکشنبه 93/3/11 ] [ 5:47 عصر ] [ ]
|
|