سفارش تبلیغ
صبا ویژن



با سلام.
در یکی از نظرات وبلاگ دوستی گفته بودن که امام حسن پسر نداره! یعنی حضرت قاسم بن الحسن که هیئت ما به نام ایشون هست(و سالهاست که داریم از برکت ایشون به حوائج خودمون میرسیم)، نسبتی با امام حسن علیه السلام ندارند!
لازم دونستم که این مساله رو کمی عمومی تر کنم تا شاید افراد دیگه ای هم که مثل ایشون این مشکل اعتقادی رو دارند،به جوابشون برسن!
در روایات کاملا معتبر شیعه (و حتی سنی)،حضور 2تن از اولاد امام حسن علیه السلام در حادثه کربلا قطعی است، اول قاسم بن الحسن که بین 10 تا 13 سال سن داشته و دوم عبدالله بن حسن که زیر 10 سال سن داشته است! شاید این شبهاتی که در ذهن افراد در مورد حضرت قاسم شکل گرفته از آنجایی به وجود آمده است که در بعضی کتب اهل سنت جریانات دروغینی به حضرت قاسم نسبت دادند و بحثهای زیادی در این مورد شده است، که از فاحش ترین آنها، جریان ازدواج حضرت قاسم در شب عاشوراست! که البته آنقدر شاخ و برگ پیدا کرده که در کربلا و در محل خیمه گاه، قسمتی را به عنوان خیمه قاسم بنا کرده اند(که این هم به خاطر نیم قرن دور بودن اهل عراق از فرهنگ شیعه بوده است و فکر نکنم احتیاجی باشه که برای دروغ بودن این مساله دلیل بیارم!) این شبهات و جریانات دروغین که همه آنها با سند و مدرک قاطع قابل رد کردن هستند، باعث شده تا حضرت قاسم علیه السلام آماج شبهات و تحریفات قرار بگیرد که این هم از مظلومیت این بزرگوار است!
 اما درباره امامت فرزند امام حسن علیه السلام!  آنچه که به تواتر در کتب روایی ما آمده دلالت بر این دارد که ذریه امامت از نسل حضرت امام حسین علیه السلام می باشد! این دست احادیث مستقیما به شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میرسه که نفی کلام پیامبر لازمه نفی دین اسلام است! یعنی اگه بگی اینا چرتو پرته رسما از دین اسلام خارج شدی برادر! شما که این شبهه را مطرح کردی به این مطلب هم توجه داشته باش که یکی از شروط صلح امام حسن با معاویه این بود که معاویه برای خود جانشین تعیین نکند! حال چگونه امام حسن در وصیت خود میتواند برای خود جانشین انتخاب کند؟ ضمنا اون همه ثروت امام حسن رو ما ندیدیم! کسی هم نگفته که ایشون خلیفه مسلمین بودن!درسته که خلافت حق ایشون بوده ولی این منسب رو معاویه غصب کرده بود و بعد از صلح  امام حسن و معاویه هم کسی نگفت ایشون خلیفه هستند! امام حسین هم بعد از امام حسن به خلافت نرسیدند! یعنی اگه دقت کرده باشی(که نکردی) به جز حضرت امیرالمومنین علیه السلام هیچ کدوم از ائمه ما (به جز امام زمان) منسب خلافت رو نداشتند و فقط دارای منسب امامت بودن! حتی امام رضا علیه السلام هم تنها ولی عهد بودند که اونم اگه بدونی (که فک نکنم بدونی) ولیعهدی بودن که در امور کشور دخالت نمیکردن و عزل و نسبی انجام نمیدادن و این ولیعهدی رو به اجبار قبول کردن(که دلیلش هم این بود که مأمون نتونه امام رو در کارهای کثیف خودش شریک معرفی کنه) به نظر شما یک امام چه خصوصیاتی دارد؟ وقتی امام حسن علیه السلام سرنوشت فرزند خود قاسم را میداند و در نامه ای به امام حسین بیان می کند که این فرزند من سرباز توست، آیا به نظر شما امام حسین بر قاسم ولایت ندارد؟ مگر تعیین امامت بر عهده ماست که بگوییم فرزند امام حسن باید امام شود؟جالب اینجاست که شما کلا فرزند داشتن را از امام حسن نفی میکنید و میگویید برای آن سند دارید! ما هم سند زیاد داریم! اصولا سند چیز خوبیست! خیلی دوست دارم بدانم کدام کتاب معتبر شیعی (توجه دارید که ما شیعیان احادیث منقول از اهل سنت را قبول نداریم) این حرف شما را تایید میکند!؟ در ضمن امامت در خون ذریه حضرت زهراست! و کسی هم نگفته که امامت حتما باید از پدر به پسر برسه!شما اگه اون وصیت امام حسن که گفتی رو خونده باشی میبینی که اون وصیت چیزی جز آخرین صحبتهای امام حسن و امام حسین نبوده و در همون وصیت ولایت امام حسین علیه السلام کاملا واضح از زبان امام حسن ذکر شده! وقتی به یه چیزی استناد میکنی،سعی کن اول کامل بخونیش! تو همون وصیت امام حسن فرزندان خودش رو (قاسم و عبدالله و دخترانشون رو) به امام حسین میسپرن که از اینجا مشخص میشه که ایشون پسر هم داشتن! شما برو یه بار دیگه وصیت رو بخون بعد بیا با هم صحبت میکنیم!
علاقه زیادی به بحث کردن ندارم و فضای وبلاگ رو هم با این بحثها مشوش نمیکنم اما اگر دوستان تمایل به ادامه این بحث دارند میتونن مدارک خودشون رو ارائه بدن و بحث رو ادامه بدیم!

موفق و مؤید باشید...

[ چهارشنبه 88/2/9 ] [ 8:36 عصر ] [ ]

منبع قابل اعتمادی وجود ندارد تا ما بفهمیم که جنیان از کى خلق شده‏اند و در چه زمانى مى‏زیسته‌اند و داراى چه دین و زبان خاصى هستند و به نظر می رسد آنچه گفته می شود ریشه ای ندارد.
پاسخ :

در جواب به محضر قرآن کریم و اهل بیت عصمت و طهارت رفته و از آنان کمک مى‏گیریم. قرآن کریم، زمان آفرینش و خلقت جنیان را قبل از خلقت و آفرینش آدمیان معرفى نموده و در این باره اعلام مى‏نماید که:
»و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماً مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار المسموم«[1] »و در حقیقت انسان را از گِلى خشک، از گِلى سیاه و بدبو، آفریدیم و پیش از آن، جن را از آتشى سوزان و بى دود خلق کردیم«.
هر چند ما نمى‏توانیم، تاریخچه دقیق آفرینش جنیان را از این آیه شریفه به دست آوریم، لکن صراحت کامل آیه ما را به زمان کلّى خلقت جنیان که قبل از خلقت انسانهاست، راهنمایى مى‏نماید و مفسرین قرآن کریم نیز با توجه به این آیات، همگى زمان خلقت جنیان را به زمانى قبل از آفرینش آدمیان، دانسته اند.[2]
اما از طریق روایات نورانى که از اهل بیت عصمت و طهارت‏علیهم السلام رسیده است، مى‏توانیم زمان دقیق ترى را براى خلقت جنیان معرفى و اعلام نمائیم. از جمله روایتى که امام باقرعلیه السلام از آباء و اجداد طاهرینش از امام الموحدین امیرالمؤمنین‏علیه السلام نقل مى‏نماید که:
»انّ اللَّه تبارک و تعالى »لما« اراد ان یخلق خلقاً بیده و ذلک بعد ما مضى من الجن و النسناس فى الارض سبعه الاف السنه«[3] »همانا (هنگامیکه) خداى تبارک و تعالى اراده نمود تا موجودى را بیافریند.(یعنى انسان را خلق نماید) و این در زمانى بود که از خلقت و آفرینش جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود.
در این روایت زمان آفرینش جنیان را 7 هزار سال قبل از آفرینش آدمیان معرفى مى‏نماید. اما در روایت صحبت از موجود دیگرى به نام »نسناس« هم گردیده است که آنهم از مخلوقات عجیب و شگفت آور خداى سبحان بوده که به طور کلى برچیده شده و زمین از وجود آنها پاک گشته و ظاهراً بواسطه فساد و فتنه بزرگى که در زمین انجام مى‏داده‌اند، بواسطه عذاب‏هاى الهى نابود شده‌اند و نامى از آنان نبوده و اثرى از آنها نیست.[4]
و اما در جواب قسمت بعدى سؤال که فرموده‏اید: آیا جنیان داراى زبان و یا دین خاصى هستند؟ جواب مى‏دهیم که خیر. جنیان با توجه به آن قدرت و نیرویى که خداى تبارک و تعالى در نهاد آنان قرار داده است، مى‏توانند هر زبانى را بفهمند و یا به هر زبانى تکلم نمایند. و آنان از عقل بهره کافى دارند و لغات را کاملاً تشخیص مى‏دهند و این قدرت مثل عمر طولانى آنان از معجزات و شگفتى‏هاى خالق بزرگ آنان است که به آنان عطا نموده است.[5]
جنیان دین خاصى ندارند، بلکه دین آنان نیز مثل دین آدمیان است.[6]
هرچند در میان جنیان دانشمندانى وجود داشته و دارند که نادانان و جهالِ آنان را راهنمایى مى‏نمایند و حجت خداى بزرگ را بر آنها تمام مى‏نمایند تا راه عذر بر آنها بسته شود و احکام الهى را به آنان برسانند. اما از میان خود آنان پیامبر و یا پیشوایى که صاحب شریعت و یا رسالت باشد، وجود ندارد.[7] اگر در بعضى از روایات ما اشاره شده که آنان داراى پیامبرى بودند به نام یوسف و او را کشتند، در واقع صاحب شریعت و پیامبر مرسل نبوده است. بلکه دانشمندى برجسته و عالمى بزرگ بوده که دین پیامبر انسانها یا پیامبر انسى را به آنها اعلام نماید.[8]
جنّیان در زمان هر پیامبرى پیرو دین همان پیامبر بوده‌اند. در زمان حضرت عیسى‏علیه السلام پیرو حضرت عیسى و در زمان حضرت موسى‏علیه السلام پیرو دین حضرت موسى بوده‌اند و در زمان نبى گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله، پیرو آن حضرت بوده و مسلمان مى‏باشند.[9]
و همچنین در متون روایى ما، داستانهاى عجیبى درباره جنیان نقل شده. مثل داستان حضور جنیان هنگام تلاوت قرآن کریم توسط پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در مکانى میان مکه و طایف.[10] یا داستان فردى از جنیان که خدمت نبى گرامى اسلام رسید و عرضه داشت من در زمان هابیل و قابیل بوده‏ام. در زمانیکه نوح‏علیه السلام در کشتى نشست با او بوده‏ام و زمانیکه حضرت ابراهیم‏علیه السلام در آتش افتاد نیز با او بودم و از پیروان حضرت موسى‏علیه السلام و عیسى‏علیه السلام بوده‏ام و الان نیز نزد شما آمده و سلام تمام پیامبرانى را که دیده‏ام به شما ابلاغ مى‏نمایم و مى‏خواهم مسلمان شوم.[11]
اینها همه حکایت از یک امر مسلم دارند و آن پیروى جنیان از دین پیامبران آدمیان است و جنّیان خود داراى دین مستقل نمى‏باشند. و امام واجب الاطاعه و مرجع تقلید آنان همان امام واجب الاطاعه آدمیان و مرجع تقلید انسانها است و از میان خودشان امام و یا مرجع و یا مخبر ندارند. به همین جهت شیعیان آنان در تمام تکالیف مثل شیعیان انسى و بشرى هستند.[12]


[1] . سوره حجر/ 36-37.
[2] . ترجمه تفسیر المیزان، سیدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 39، ص 190 (تفسیر المیزان علامه طباطبایى).
[3] . بحارالانوار محمدباقر مجلسى، ج 60، ص 82. - تفسیر قمى، على بن ابراهیم قمى، ج 1، ص 36.
[4] . بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 60، ص 82.
[5] . جن و شیطان در ادبیات و ادیان، زین العابدین دست داده، ص 113 به نقل از منهاج الصادقین.
[6] . تفسیر اطیب البیان، حاج سیدعبدالحسین طیّب، ج 13، ص 231 و 232. ناقل کتاب جن و شیطان در ادبیات و ادیان، زین العابدین دست داده، ص 113.
[7] . جن و شیطان در ادبیات و ادیان، ص 12
[8] . عیون اخبار رضا، ص 242، حدیث 26. - تفسیر اطیب البیان، حاج سیدعبدالحسین طیب، ج 13، ص 231 و 232، ناقل کتاب جن و شیطان، زین العابدین دست داده، ص 112.
[9] . جن و شیطان، زین العابدین دست داده، ص 107 و 132.
[10] . جن / 11 و 14 و 15.
[11] . تفسیر قمى، ج 2، ص 299 (على بن ابراهیم قمى).
[12] . تفسیر قمى، على بن ابراهیم قمى، ج 1، ص 375.

http://andisheqom.com


[ جمعه 87/10/20 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

هدف از زندگی چیست؟ به نظر می رسد پاسخهایی که تاکنون به این سؤال داده شده پاسخهایی با دلیل نبوده و بر پایه حدس و گمان و نظر شخصی بوده است.

پاسخ :

در پاسخ لازم است مقدماتی عنوان شود تا از رهگذر آنها زوایای مختلف بحث روشن گردد.
الف. تأثیر جهان‌بینی و انسان‌شناسی در معرفی هدف از زندگی
باید توجه داشت که تفاوت جهان‌بینی‌ها و انسان‌شناسی‌ها تأثیر مستقیم و غیرقابل انکاری بر ارائه اهدافی مختلف و متفاوت از زندگی دارد. در تفکر مادیگری که جهان هستی را منحصر در عالم ماده می‌داند سرای دیگر را منکر است یک هدف از زندگی ارائه می‌شود و در تفکر الهی که قائل به وجود افق‌های فراوانی در ماوراء عالم ماده است هدف از زندگی به گونه‌ای متعالی‌تر ترسیم می‌گردد همین تفاوت در جهان‌بینی‌ها و انسان‌شناسی‌هاست که باعث شده اهداف متفاوت و متعارضی از زندگی بشر ارائه گردد از این روست که می‌بینیم بسیاری از نگرشها مبتنی بر فلسفه‌های گوناگون در پاسخ به پرسش هدف از زندگی پاسخ کسب سعادت را می‌دهند اما در پاسخ به پرسش سعادت چیست پاسخ‌هایی گوناگون داده‌اند اصحاب زهد و ورع و مرتاضان سعادت را در تزکیه نفس از راه خوار داشتن تن می‌شمارند تا «جان» که به نظر آنها جوهری علوی و معارق و جدای از تن است تصیفه شود و اوج گیرد و به جان جهان یعنی روح کل پیوند‌د و اتصال به مبدء یا نیروانا سعادت به شمار می‌آید بر خلاف آنها طرفداران کیش لذت و آنهایی که به مکتب «هدونیسم» یا لذت‌پرستی متعلق‌اند پروش تن و لذات جهانی، مستی و بی‌خبری نظر کردن در روی زیبا و... را سفارش می‌کنند این گروه از آن جهت که به جهان بعد از این باور ندارند زندگی را لحظه‌ای می‌بینند که بین دو عدم قرار گرفته و لذا بر این باورند که باید دم از غنیمت شمرده و از فرصت عمر طرفی بست.
گروه دیگر سعادت را امر مطلق ذهن و درون ذاتی می‌شمارند و آن را در آرامش روحی می‌جویند که در سایه کسب فضیلت و نیکوکاری و غیره بدست می‌آید سعادت به نظر این عده یک امر واقعی نیست و جهان خالی از سعادت حقیقی است لذا برآنند که از طریق تعادل و موازنه روح و انبساط روح و آرامش می‌توان به سعادت رسید.
و گروه دیگری نیز هستند که با لذات همه چیز را انکار می‌کنند و در این امر روشی نیهلیستی دارند آنان وعده مذاهب را سخن لغو می‌شمارند، ریاضت و نیروانا را محمل می‌دانند و از لذت‌های این جهان آرامش نمی‌یابند زندگی انسانی به نظر آنها «خبط اشتیاه طبیعت است ماده صاحب شعور فقط برای آن پدید آمده که غربت و بیگانگی خود را در جهانی که دگرگون می‌گردد احساس کند رنج ببرد لذا خودکشی در این کیش عمل به جایی است و پوچی و بیهودگی زندگی مسلم است.[1]
پس روشن شد که جهان‌بینی‌های مختلف باعث برداشت‌های متفاوت از هدف زندگی می‌شود با توجه به پردامنه بودن این مباحث از بیان و نقد افکار مختلف صرف نظر کرده و هدف زندگی را از دیدگاه مکتب اسلام مورد بررسی و تحلیل قرار می‌دهیم.
ب. هدف از زندگی از دیدگاه اسلام
برای دست‌یابی به هدف ارائه شده از زندگی توسط اسلام باید به نکاتی توجه داشته باشیم.
1. با توجه به اینکه اسلام زندگی بشر را تنها در محدوده این عالم مادی نمی‌بیند لذا از دیدگاه اسلام زندگی روزمره بشری نمی‌تواند امری آرمانی و ایده‌آل نهایی تلقی شود. از این رو جنبه‌های آن نیز به عنوان اهداف اصلی از زندگی بشر قلمداد نخواهد شد از این روست که خداوند متعال می‌فرمایند: «انما الحیوه الدنیا لهو و لعب»[2] همانا زندگی دنیا لهو و بازیگری است.
2. مقاصدی را که یک انسان در فرایند زندگی دنبال می‌کند همه یکسان و هم عرض نیستند و در یک رتبه قرار ندارند برخی از این اهداف مقدماتی بوده و زمینه‌ساز نیل به هدف‌های بالاترند و برخی دیگر هدف نهایی به شمار می‌روند و برخی هدفهای میانه و حد وسطهای میان هدفهای مقدماتی و نهایی به شمار می‌روند و به عبارت دیگر این سه دسته هدف در طول هم قرار دارند.[3]
3. هدف از زندگی عبارت است از وصول به کمال نهایی انسان یعنی نقطه‌ای از کمال که فراتر از آن برای انسان متصور نیست و آخرین پله نردبان ترقی انسان است که همه تلاش‌ها و اوج گرفتن‌ها برای وصول به آن است قرآن مجید از این نقطه اوج با واژگان فوز (کامیابی) فلاح رستگاری و سعادت (خوشبختی) یاد کرده و می‌فرماید:
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً»[4] هرکس از خداوند و رسولش فرمانبری کند حقیقتاً به کامیابی بزرگی دست یافته است، «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[5] مؤمنان واقعی برخوردار از هدایتی از سوی خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند، «وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّه خالِدِینَ فِیها»[6] اما کسانی که خوشبخت شدند در بهشت جاودانه خواهند بود.
وصول به قرب الهی هدف از زندگی است.
اکنون جان سخن در این است که مصداق و مورد این هدف و کمال نهایی چیست؟ قرآن کریم مصداق این کمال نهایی را قرب به خدا می‌داند که همه کمالات جسمی و روحی مقدمه رسیدن به آن است و بالاترین، ناب‌ترین، گسترده‌ترین و پایدارترین لذت، از وصول به مقام قرب حاصل می‌شود و نقطه اوج قرب به خدا، مقامی است که انسان به ذات اقدس الهی رهنمون می‌شود و در جوار رحمت الهی استقرار می‌یابد از قرب الهی گاه به «عندالله بودن» تعبیر می‌شود «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»[7] به راستی که پرهیزکاران در باغ‌ها و جویبار در جایگاهی راستین نزد پادشاهی مقتدرند.
قرب الهی چیست؟
انسان دو بعد و دو جنبه فطری و عملی است که استکمال این دو هدف زندگی وی را تشکیل می‌دهد مراد از جنبه نظری بعد شناختی و معرفتی انسان است، هر معرفت جدیدی به نسبت نوع و اهمیت آن، رشد و کمال جدیدی را در نفس آدمی ایجاد می‌کند میزان این تکامل معرفتی رابطه مستقیم با رتبه وجودی معلوم و موضوع آگاهی دارد انسانی که محدوده شناخت‌ها و معرفت‌های او در حد محسوسات و صورتهای خیالی باقی نمی‌ماند به لحاظ استکمال علمی در حد تجرد مثالی متوقف می‌شود و انسانی که به درک امور عقلانی موفق گردد به تجرد عقلانی می‌رسد به همین ترتیب آن دسته از انسانهایی که به درک حضوری و شهودی اسماء و صفات حق تعالی نائل می‌شوند مراتب و درجات استکمال نظری بالاتری را بدست می‌آورند.
مراد از جنبه عملی روح و استکمال عملی انسان آن است که نفس آدمی در سایه رفتارهای خاص تحولات و فعلیت‌های نوینی می‌یابد. مقصود از عمل اختصاصاً رفتارهای خارجی و فیزیکی نیست بلکه اعمال باطنی و درونی آدمی را نیز شامل می‌شود، اموری نظیر نیت، اخلاص، خشوع و خضوع باطنی و...
در آیات قران از غایت بعد نظری انسان که علم به توحید الهی و علم به اسماء حسنای پروردگار است به لقاء الله یاد شده است «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»[8] ای انسان حقا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد.
این شناخت و معرفت به هیچ رو معرفت حصولی و مفهومی نیست زیرا معرفت حصولی نسبت به خداوند، معرفتی ناقص و محدود است و نمی‌توان آن را کمال نهایی جنبه نظری انسان قلمداد کرد.
هدف‌ نهایی بعد عملی انسان رسیدن به مقام عبودیت است «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»[9] و جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا پرستند.
معبودیت پروردگار از مراحل اولیه که همان خشوع و خضوع ظاهری (پوسته‌عبادی) است شروع می‌شود و به مراتب نهایی که اوج اخلاص است منتهی می‌شود ثمره رسیدن به اوج اخلاص رسیدن به مقام «ولایت کلیه الهی» است که در این مقام همه امور انسان از نیان و افکار گرفته تا افعال خارجی الهی می‌شود و در هیچ کدام انانیت و نفس پرستی راهی ندارد و انسان خداگونه و متخلق به اخلاق الهی می‌گردد.
جامع میان کمال نظری و عملی انسان در فرهنگ قرآنی «قرب الهی» نامیده می‌شود.[10]
نتیجه: از نظر اسلام هدف از زندگی بشری وصول به مقام «قرب الهی»‌ است که جامع میان کمال نظری و عملی انسان است. پاسخ مذکور همانگونه که ملاحظه شد با توجه به آیات قرآن و احادیث ائمه بیان شده و مستند به حدس و گمان و نظر شخص نیست اما پاسخ‌های دیگر که در مغرب زمین و یا در میان غیرمسلمانان ارائه شده هر یک مبتنی بر یکسری جهان‌بینی‌هاست که در جای خود مورد نقد قرار گرفته است.


[1] . جعفری، علامه محمدتقی، مجموعه مقالات، ص71، انتشارات حافظ، تهران، 1366، چاپ اول.
[2] . سوره محمد، آیه 36.
[3] . رجبی، محمود، انسان‌شناسی، ص143، انتشارت مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ پنجم، 1379.
[4] . سوره احزاب، آیه 71.
[5] . سوره بقره،‌آیه 5.
[6] . سوره هود، آیه 108.
[7] . سوره قمر، آیه 54و55.
[8] . سوره انشقاق، آیه 6.
[9] . سوره ذاریات، آیه 56.
[10] . واعظی، احمد، انسان از دیدگاه قرآن، ص155، انتشارات سمت، ‌تهران، 1377، چاپ اول.

http://andisheqom.com


[ سه شنبه 87/10/10 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

خداوند از عبادت مخلوقاتش بی‎نیاز است،ولی بعضی از ملائکه را در حال عبادت آفرید با اینکه نه خود نیازمند است نه باعث مقام برای ملائکه می‎شود.

پاسخ :

در مورد ملائکه و فرشتگان الهی توجه به دو امر ضروری است:
1. ملائکه از لحاظ درجات و مراتب متفاوتند و به طور کلی بر سه دسته می‎باشند:
الف. ملائکه مجرد از ماده و مادیات و تدبیر اجسام.
ب. ملائکه مجرد از ماده و مادیات و مدبر اجسام.
ج. ملائکه حال و قائم به اجسام.[1]
قسم اول ملائکه مهیمنان‎اند و آنان جز غرقه بودن در بحر احدیت و تحیّر در جلال و جبروت خداوند شأنی ندارند، نه به خود توجّهی دارند نه به دیگران، و قسم دوّم ملائکه جبروت‎اند و شأن آنان وساطت در فیض خداوند می‎باشد و مبدأ موجودات مادی است. و قسم سوم بنام روحانیان یاد می‎شود.[2]
2. از اهم ویژگیهای ملائکه در نزد محققین از اهل حکمت و معرفت تجرد آنان از ماده و مادیات است، آنان از لحاظ وجودی در مرتبه عالی‎تری قرار دارند و با ذات حق مسانخت بیشتری را واجدند، در کلمات امام الکاشفین حضرت علی ـ علیه السلام ـ آمده است، هیچگاه خواب به چشمان ملائکه راه نمی‎یابد و عقول آنان دچار سهو نمی‎شود و سستی بربدنشان عارض نمی‎گردد و غفلت از روی نسیان آنان را فرا نمی‎گیرد.[3] گذشت شب و روز باعث مرگ و میر آنان نمی‎شود.[4] این سخن اشاره واضحی است به اینکه وجود فرشتگان از سنخ وجود مادی نیست و گرنه با داشتن قوای طبیعی عدم عروض حالات مذکور غیرمحتمل است. و برخی از شارحان متعمق نهج البلاغه همین معنا را از کلام حضرت فهمیده‎ است.[5] و مزید بر آن در روایتی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ آمده است: ملائکه نمی‎خورند و نمی‎آشامند و ازدواج نمی‎کنند بلکه با نسیم عرش اله می‎زینند.[6]
متفرع بر تجرد ملائکه از ماده و مادیات اولاً نظامی که آنان در آن می‎زینند متفاوت از این نظام است، قواعد و ضوابط حاکم برجهان ماده حاکم بر جهان مجرّدات نیست، ارتباطات آنان از سنخ نحوه ارتباط با آدمیان نمی‎باشد، اکل و شرب به معنای مصطلح در این جهان آنجا راه ندارد، داد و ستد مرسوم و متداول در این جهان در آن جهان نیست، ثانیا؛ به جهت تجرد، آنان را اشتغال به امری از امر دیگر باز نمی‎دارد در واقع مرتبه نازله از لا یشغلهم سمعٌ عن سمع را آنان واجدند، ثالثاً؛ تکلیف در آن نشأه از سنخ تکلیف معهود میان ما آدمیان نیست، آنان در انجام امور سپرده شده به آنان از سوی خداوند مطاع محض‎اند، و از خود اراده‎ای ندارند،[7] بر فرض ثبوت اختیار آنگونه که متکلمان معتقدند، ملائکه گر چه در انجام اوامر و نواهی خداوند مختارند، اما انگیزه‎ای برای انجام معصیت ندارند چون خداوند شهوت و غضب را نافریده است تا عصیان حق در قلب آنان جلوه‎ای داشته باشد.
بنابراین می‎توان گفت: ملائکه دارای سه قسم عبادتند؛
1. عبادت تکوینی و آن بر دو قسم می‎باشد؛ الف: عبادت تکوینی محض: که در این قسم سایر موجودات اعم از مومن و کافر در این عبادت با ملائکه شریکند و در نهاد خود تسبیح خدا گفته و او را می‎پرستند.
ب. عبادت شبه تکوین: این عبادت دراثر اطاعت ملائکه از اوامر الهی است، هر ملکی برای کاری گماشته شده است، و از خود قدرت و اراده عصیان ندارد. لا یَعصونَ الله ما امرهُم در حق آنان منتفی به انتفای موضوع است، البته این امر منقصی برای آنان محسوب نمی‎شود بلکه چون مرید باراده خداونداند از خود اراده‎ای ندارند.
3. عبادت اختیاری که آنرا از روی عشق و شوق به خداوند انجام می‎دهند، این عبادت اختیاری است، وگرنه تقدیس و تمجید فراوان ائمه از عبادت آنان وجهی نداشت، هر چند نه کمالی را بر آنان می‎افزاید و نه برای خداوند کمالی را می‎آفریند، ولی خداوند را سزاوار عبادت یافته‎اند او را می‎پرستند، این خود نوعی کمال است و در واقع آنان محسوب می‎شود. امام علی ـ علیه السّلام ـ می‎فرماید؛ اشتغال به عبادت پروردگار فرشتگان را از دیگر کارها باز نداشته حقیقت ایمان و معرفت میان آنها و حق پیوند لازم ایجاد کرده است، نعمت یقین آنها را شیدای حق گردانیده که به غیر او هیچ علاقه‎ای ندارند، شیرینی معرفت خدا را چشیده و از جام معرفت پروردگار سیراب شدند، ترس و خوف در ژرفای جان آنان راه یافت، فلذا از فراوانی عبادت قامتشان خمیده است».[8]
در جایی دیگر می‎گوید؛ آنها با مقام و مرتبتی که دارند و از ارزشی که نزد تو برخوردارند آنگونه که تو را دوست دارند و فراوان اطاعت می‎کنند و اندک غفلتی در فرمان تو ندارند اگر آنچه بر آنان پوشیده است، بدانند همه کارهای خود را کوچک و ناچیز می‎شمارند و بر خویش ایراد می‎گیرند و می‎دانند آنگونه که باید تو را عبادت کنند نکرده‎اند و آنگونه که سزاوار توست فرمان نبرده‎اند.[9] البته درجات عبادات آنان بر اساس معرفت و تقرّب آنان تفاوت پیدا می‎کند و اینکه در کلام حضرت علی ـ علیه السّلام ـ آمده است، برخی از آنان همیشه در حال سجود و برخی همیشه درحال رکوع و برخی در حال قیام و تسبیحند.[10] دال بر حصر نیست که آنان کاری جز این ندارند بلکه اشاره به مراتب عبادات آنان است، ساجدیت عالی‎ترین مرتبه از عبادت و از آن ملائکه مقرّبین است و مراتب دیگر عبادت از آن سایر ملائک، باید توجه داشت الفاظ را نباید به معنای ظاهری آن گرفت، چون موجودی که مجرد از جسم وجسمانیات است، سجده کردن و پیشانی برخاک نهادن در حق او متصوّر نیست، این عمل کار ما خاکیان است، و عبادات آنان از سنخی دیگر است.
به هرحال ملائکه در مجموع نظام آفرینش نقش تدبیری دارند، و در عین حال همه آنان عابدند عبادت آنان را از سایر کارها باز نمی‎دارد و عبادت آنان نه از روی تکلیف بلکه از روی عشق است، اما پرسشی در مورد ملائکه مهیمین قابل طرح است آنان که نقش در تدبیر نظام به حسب ظاهر ندارند، حکمت آفرینش آنان چیست؟ پاسخ آن است همانگونه‎ای که هیچ امری جز عشق خداوند به خود و آثارش نمی‎تواند حکمت آفرینش ما را توجیه کند هیچ پاسخی نمی‎تواند وجود آنان را برای ما تفسیر نماید جز عشق خداوند به خود و آثارش، و این عشق است که باعث آفرینش شده و قوام آفرینش به آن است.
فمن العشق تبدء و بالعشق تختم به نحیی و نموت وله الدهر منظم
فاهدموا دار ینکم و استعشقوا ایمانکم


[1] . تفسیر المحیط الاعظم، سید حیدر، آملی، 2/222.
[2] . مفاتیح الغیب، صدر المتالهین، 17/419.
[3] . نهج البلاغه، خ /1.
[4] . نهج البلاغه، خ /91.
[5] . شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی، 1/161.
[6] . بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، 56/193.
[7] . ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، 19/561.
[8] . نهج البلاغه، خ 91.
[9] . همان، خ 109.
[10] . همان، خ 1.

http://andisheqom.com


[ شنبه 87/9/30 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

ما در دین خود اعتقاد داریم که فرشتگان و جن‎ها وجود دارند، امّا علم چنین چیزی را ثابت نمی‎کند.

پاسخ :

درباره اثبات وجود جن و فرشتگان از طریق علم پرسیده‎اید، پاسخ دقیق شما هنگامی میسر است که آشنایی بیشتری با چگونگی شناخت انسان از جهان اطرافش داشته باشیم که با توضیح مختصری در این باره پاسخ شما نیز مشخص خواهد شد.
ابزار شناخت انسان عبارتند از حس و عقل و دل.
[1] اموری که انسان درک می‎کند امور گوناگونی هستند که هر یک با ابزار خاص خود ادراک می‎شوند، امور حسی مثل گرما و سرما و زبری و نرمی و... همه فقط با حواس ظاهری درک می‎شوند و اموری مثل گرسنگی، تشنگی و محبّت و... نیز با حواس باطنی انسان قابل درک می‎باشند. برخی امور نیز وجود دارند که با عقل درک می‎شوند مثل استدلالها و برهان‎هایی که بر مسائل فلسفی اقامه می‎شوند.
علوم تجربی نیز علومی هستند که مقدمات آنها توسط حسّ ادراک می‎شوند ولی قوانین علمی که نتیجه آزمایشهای فراوان است و در ذهن جا می‎گیرند و در واقع محصول تجربه می‎باشند محصول مشترک حسّ و عقل می‎باشند. چرا که حواس ظاهری توان شناخت این امور را ندارند. مثلاً قانون انبساط اشیاء در گرما و یا انقباض اشیاء در سرما و قوانین مقاومت الکتریکی و... اشیاء و چیزهایی نیستند که فقط با چشم دیده و یا با گوش شنیده شوند بلکه به عنوان مثال چشم فقط بلندتر شدن اندازه ریل آهن را می‎بیند ولی این که علت این انبساط گرماست یا امردیگری، قابل دیدن نیست بلکه نتیجه‎ای است که عقل با مشاهده تکرار این عمل در زمانهای مختلف، به آن دست می‎یابد. تمام قوانین علوم تجربی همین طور می‎باشند ودر این علوم حسّ به تنهایی نمی‎تواند به انسان معرفتی بدهد.
حال اگر اموری وجود داشته باشند که با هیچ یک از حواس ظاهری یا باطنی درک نشوند، از دایره علوم تجربی خارج می‎شوند و وسیله شناخت آنها عقل یا دل خواهد بود، مثل اثبات وجود خدا از طریق برهان نظم یا با فطرت انسانی، و طبیعی است که اگر حس نتواند چیزی رادرک کند مثل خدا یا روح و... نمی‎تواند آن را اثبات کند و البته انکار نیز نمی‎تواند بکند بلکه فقط بر اساس علوم تجربی می‎توان اظهار بی‎اطلاعی کرد نه انکار یعنی در علوم تجربی نمی‎توان گفت خدا وجود ندارد بلکه فقط می‎توان گفت نمی‎دانیم که وجود دارد یا ندارد.
فرشتگان و جنّیان جزو اموری هستند که با هیچ یک از حواس ظاهری یا باطنی قابل شناخت نیستند و لذا نمی‎توان وجود آنها را با علوم تجربی اثبات و یا انکار کرد. و راه شناخت و اثبات آنها یا عقلی است و این که باید از طریق وحی و پیامبر وجود آنها را پذیرفت. چرا که عقل انسان نیز به دلیل این که محدودیت دارد قادر به فهم و شناخت همه چیز نیست. مثل این که جهنم کجاست و چگونه است و یا این که چرا نماز واجب است و... و فهم این مسائل فقط از طریق وحی امکان پذیر می‎باشد.
البته برای شناخت امور غیرمحسوس راه دیگری نیز وجود دارد که به آن شناخت نشانه‎ای یا آیتی
[2] می‎گویند. به این معنا که با دیدن و احساس نشانه‎های یک چیز، به وجود آن پی می‎بریم، مثل این که با مطالعه آثار ابن سینا نبوغ فلسفی او راکشف می‎کنیم. در حالی که اصلاً نبوغ قابل رؤیت نیست، و یا این که با مشاهده بر افروختگی و حرارت بدن کسی، پزشک بیماری او را شناسایی می‎کند. البته در این نوع از شناخت نیز وظیفه اصلی بر عهده عقل می‎باشد.
نتیجه آن که راه شناخت، منحصر به علوم تجربی نیست و اموری وجود دارند که علوم تجربی قدرت شناخت و اثبات وحتّی انکار وجود آنها را ندارند، و باید از راههای دیگری آنها را شناخت. فرشتگان و جنّیان و تمامی مجرّدات جزو این گونه امور هستند که ما با استفاده از قرآن و روایات به وجود آنها باور داریم. و البته علوم تجربی وجود آنها را نفی نمی‎کند چرا که چنان که گفته شد از دسترس علوم تجربی خارجند.


[1] . رک: سبحانی، جعفر، شناخت در فلسفه اسلامی، انتشارات برهان، تهران، 1375، ص 121 ـ 160.
[2] . همان، ص 193.

http://andisheqom.com


[ چهارشنبه 87/9/20 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

از یک طرف معتقدیم خداوند از ازل همه چیز را می داند و می داند چه کسی سعادتمند و چه کسی بد عاقبت می شود و از طرف دیگر قائل به اختیار انسان ها هستیم که این دو عقیده با هم سازگاری ندارند.
پاسخ :

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
ریشه اصلی
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
تمام این سوالات به این مطلب اصلی و اساسی برمی‎گردد که چگونه خداوند متعال دست به قلم شده است و در کارنامه عده‎ای ثواب، نیکی و سعادت ثبت کرده است و برای بعضی دیگر عقاب، شقاوت و ضلالت خواسته باشد، به عبارت دیگر چگونه ما قائل به اختیار و آزادی آدمیان شویم در حالی که هر کاری اعم از کوچک و بزرگ، مهم و غیر مهم از اوّل در پیشگاه علم الهی حاضر ودر لوح محفوظ ثبت و در بسیاری از آیات قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است.
مانند همان آیه‎ای که شما ذکر کردید: «ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر» و آیاتی که هدایت و ضلالت، عزت و ذلت را بدست خداوند متعال می‎داند، مثل « فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»
[1] و یا «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»[2] و در آیات دیگری هم فقط اراده و مشیت حق تعالی را جاری می‎داند مثل «ما تشاؤون الا ان یشاء الله رب العالمین»[3] و سهم ما از واقعیت نیز همان قسمت ماست. در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم × لطف آنچه تواند بیش، حکم آن چه تو فرمایی (حافظ).
حال مطالب و سوالات ذیل میوه و ثمره نهال فوق است:
1. صبوری، عجولی، وقار، پرخاشگری، ایثار، بخل و... طبق برنامه‎های از پیش تعیین شده است.
2. عاقبت به خیری و عاقبت به شری از حوزه اختیاری بشری بیرون است، چون سعید و شقی از همان اول تا قیام قیامت در قضاء وقدر الهی مشخص شده‎اند، بنابراین خداوند این چنین خواسته که عده‎ای بدبخت یا خوشبخت شوند.
3. جهنم و بهشت افراد نیز در لوح محفوظ از ازل ثبت شده است و طبق آن مردم به بهشت یا جهنم رهسپار می‎شوند.
4. چگونه می‎توان پذیرفت که خداوند عادل است، درحالی که ما هیچ گونه اختیار و آزادی از خود نداریم و با این وجود مو از ماست کشیده می‎شود و عده‎ای به جهنم و بعضی دیگر به بهشت وارد می‎شوند؟
5. چرا خداوند متعال از همان اول به پنج تن از آل عبا ـ علیهم السّلام ـ عصمت و عظمت بخشیده تاجایی که حرت آدم ـ علیه السّلام ـ با شفاعت نور آنها توبه می‎کند؟ آیا این عصمت وعظمت برای آنها افتخار و فضیلتی محسوب می‎شود؟
پاسخ:
پدر دلسوز و دانشمندی را می‎شناسم که برای ارشاد و تبلیغ به مدت شش ماه به یکی از کشورها مسافرت کرد. بعد از مدتی برای دو فرزند خود رضا و بابک نامه‎ای نوشت.در این نامه به رضا این چنین خاطر نشان کرد که رضا جان من می‎دانم تو امسال با معدل خوب قبول می‎شوی و مادرو اقوام از تو رضایت کاملی خواهند داشت ولی به بابک این طور گوشزد کرد: «پسرم بابک با کمال تأسف و علی‎رغم میل درونی‎ام باید بگویم که شما امسال قبول نمی‎شوی و... در آخر سال هم رضا با معدل خوبی قبول شد ولی بابک متأسفانه قبول نشد.
حال آیا می‎توانیم بگوییم که آن پدر چون دست به قلم شده و آن نامه رانوشته اختیار و آزادی رضا و بابک را از آنها گرفته است؟! (لطفاً کمی تأمل کنید).
یکی از دوستانم، اقتصاددان و اهل رسیدگی به مردم و خانواده خود است. روزی به خانواده خود می‎گفت که شما دیگر جوراب نایلونی نمی‎خرید. آنها خیلی تعجب کردند ولی چند روز بعد که به بازار رفته بودند، جوراب نایلونی نخریدند چون جوراب نخی با قیمت مناسب به بازار آمده بود. حال آیا می‎توان گفت دوست من چون چنین پیش‎بینی دقیقی را صورت داده، یا آنها را مجبور به خرید جوراب نخی کرده است؟ (لطفاً تأمل بفرمایید).
آری ریشه اصلی سئوالات رابطه بین قضا و قدر الهی و یا لوح محفوظ ( علم پیشین الهی) با افعال اختیاری، آزادی و اراده آدمی است. هر چند که خداوندمتعال درلوح محفوظ سرنوشت تمام موجودات جاندار و غیر جاندار را ثبت کرده است، ولی بایدتوجه داشت قضا (حکم قطعی الهی) و قدر (خصوصیات و اندازه اشیاء) بر حسب واقعیت و حقیقت آنها تنظیم شده است و چون دریای علم الهی بیکران است، تمام خصوصیات و جزییات رفتار آدمیان برای حضرت حق معین و مشخص است و طبق آن حکم قطعی الهی صادر و در لوح محفوظ ثبت شده است. تمام گفتار و کردار، افعال اختیاری و غیر اختیاری آدمیان، گلی که درگلستان شکفته و سیبی که از درخت چیده می‎شود و حتی برگی که به زمین می‎افتد، همه از قبل مورد مشیت وعلم حق تعالی و لوح محفوظ ثبت شده است. («لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ )یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَه إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّه فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
[4]
ولی به این نکته دقت بیشتری باید داشت که فعل با تمام خصوصیات آن ثبت است. در مورد رفتار آدمیان چون اختیار و آزادی جز افعال آنهاست همانطور ثبت می‎شود مثلاً ثبت می‎شود که فردی (با اختیار و آزادی خود) به درس و نماز و یا به هدردادن عمر خود و... مشغول است. پس اگر آن فرد بدون اختیار و آزادی آن کار را صورت دهد، خلاف علم الهی و لوح محفوظ اتفاق می‎افتد و در مورد افعال غیراختیاری انسان مثل ضربان قلب و کار کلیه‎ها هم به همان طور غیراختیاری ثبت و ضبط می‎شود. بنابراین نه تنها لوح محفوظ و کتابت افعال، صفات، رفتار و خلاصه تمام خصوصیات و ویژگیهای موجودات ضربه‎ای به اختیار و آزادی آدمیان نمی‎زند بلکه موکد و مویّد آن هم می‎باشد چون خداوند بر اساس علم و اراده‎اش در لوح محفوظ ثبت کرده است که انسان‎ها با اختیار وآزادی خود به امور خود اقدام می‎کنند. به یکی گفتند چرا مشروب می‎خوری؟ گفت باید مشروب بخورم تا علم الهی، جهل نشود و این شعر را سرود؛
من می خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من بنزد او سهل بود
می خوردن من حق ز ازل می‎دانست گر می نخورم علم خدا جهل بود
لطیفی در پاسخ گفت شما دلتان برای علم الهی نسوزد و این شعر را سرود:
علم ازلی علت عصیان کردن نزد عقلا زغایت جهل بود
چون خداوند متعال می‎داند که فلان شخص از روی اختیار و آزادی به میگساری مشغول می‎شود پس اگر از روی جبر به آن بپردازد علم خدا جهل می‎شود.
پاسخ به تک تک پرسش‎ها
1. صبوری، وقار، شجاعت، سخاوت و... از صفات پایدار نفسانی یا اخلاق سرچشمه می‎گیرند که با اختیار و‌ آزادی در سایه تمرین و تکرار، در وجود آدمی ریشه می‎دواند و دارای ویژگی‎های ذیل هستند:
اولاً: برخلاف هر کدام از یک صفات می‎توان رفتار کرد.
ثانیاً: مقدمات آنها اختیاری است، پس خودشان هم اختیاری‎اند.
ثالثاً: می‎توان به طور کلی و لو با مشکلات فراوان بعداز مدتی این عادات و ملکات را با تمرین و تکرار به ضد، تغییر داد.
2. خداوند متعال عاقبت به شری یا عاقبت به خیری همگان رابه طور دقیق می‎داند ولی ـ همانطور که گذشت ـ علم، قضا و قدر و اراده الهی را بر اساس واقعیت و با تمام خصوصیات و ویژگیهای افعال و رفتار آدمیان است که وصف اختیار و آزادی در آن قرار دارد.
3. قطعاً خدا علم داردکه چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است و علم و اراده او تخلف ناپذیر است ولی سخن در این است که علم و مشیت خدا منحصر به نتیجه زندگی انسان نیست بلکه به تمام مراحل زندگی انسان از کودکی تا نوجوانی و جوانی تا پیری تعلق گرفته است. یعنی خداوند می‎داند هر کس چگونه با اختیار و اراده خود اعمالی را انجام می‎دهد و در نتیجه بهشتی یا جهنمی می‎شود و مشیت واراده او هم به آن تعلق گرفته است. یعنی خداوند متعال می‎داند که مثلاً سید الشهداء امام حسین ـ علیه السّلام ـ به کربلا خواهد رفت و نعیم بهشتی نصیبش خواهد شد و شمر و یزید با اختیار خود به جنایت پرداخته و عذاب اخروی را خواهند چشید، نه اینکه علم و اراده خداوند فقط به نتیجه (بهشتی بودن امام وجهنمی بودن دشمنانش) بدون مقدمات (جانبازی و شهادت و از آن طرف خودکامگی و رذالت) تعلق گرفته باشد. بنابراین علم و مشیت خداوند به بهشتی یا جهنّمی بودن انسان تعلق گرفته که در این دنیا متولد شده و به سن تکلیف رسیده اطاعت یا عصیان نموده باشد نه به مطلق بهشتی و جهنمی بودن انسان بدون طی مقدمات.
4. طبق آیات و روایات گناهکاران به عذاب‎های اخروی و دنیوی مبتلا می‎شوند و نیکوکاران به ثواب‎های دنیوی و اخروی می‎رسند حال اگر آدمیان دارای اختیار و آزادی نباشند،عدل الهی بی‎معنا و بی‎محتوا خواهد شد. زیرا این سؤال پیش می‎آید که چرا عده‎ای که اختیاری هم از خود ندارند دچار عذاب می‎شوند و یا عده‎ای دیگر به ثواب و نعمت‎های بی‎حدّ و حصر الهی می‎رسند ولی اگر این مبنا فاسد را نپذیریم و قایل به اختیار و آزادی آدمیان شویم مشکلی هم درعدل الهی پیش نخواهد آمد.
5. خداوند از ازل و قبل از خلقت می‎داند که حضرت آل عبا ـ علیهم السّلام ـ معصوم هستند، ولی این عصمت سرچشمه از علم، عقل وایمان برتر آنها گرفته و اختیاری است. امّا اینکه عصمت اختیاری است، چون اگر ما هم به آن مرتبه علم و ایمان نائل شویم، دیگر مرتکب گناه نمی‎شویم همانطور که عقل ما در بسیاری از موارد ایجاب می‎کند که معصوم باشیم و با اختیار خود خیلی از کارها را نکنیم. مثلاً آیا هیچ آدم عاقلی حاضر می‎شود خاکروبه، لجن و کثافات را بخورد؟
حتماً خواهیم گفت نه، اگر از کسی این کارها سربزند مبتلا به یک نوع بیماری است، از این گذشته آیا می‎توان باور کرد انسان عاقل حتی به فکر خوردن لجن، خاکروبه وکثافات بیفتد؟ امّا اینکه قبل از خلقت به آنها عظمت و عزّت بخشیده است، چون آنها را امتحان کرده است و آنها از آزمون الهی سرفراز و موفق بیرون آمده‎اند پس باز هم عزّت وعظمت در سایه اختیار و آزادی آنها بوده است. در فرازی از زیارت صدیقه طاهر ـ سلام الله علیها ـ آمده است: «ای بانوی آزموده‎ای که خدایی تو را آفرید، پیش از آن که بیافریندت، تو را آزمود وتو در میدان امتحان و ابتلا صابر بودی «یا ممتنعه امتنحک الله الذی خلقک قبل اَن یخلقک و کنت، امتنحک به صابره».
نتیجه
علم پیشین، اراده الهی، لوح محفوظ و قضا و قدر هیچ گونه منافاتی با اختیار و آزادی آدمی ندارد، بلکه مؤید و موکد آن است.


[1] . حدید، آیه 23.
[2] . ابراهیم، آی 4.
[3] . آل عمران، آیه 26.
[4] . انعام، آیه 59؛می‎داند آن چه را که در صحرا و در دریاست، برگی از درخت نمی‎افتد مگر آنکه او می‎داند و دانه‎ای در تاریکی، زمین و هیچ تر وخشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت است.
http://andisheqom.com


[ یکشنبه 87/9/10 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

همه چیز تحت مشیت و اراده الهی است، پس خواست و اراده ما تبعی و جبری می‎شود.

پاسخ :

با توجه به این که این بحث بسیار دقیق و مهمّ که از دیر زمان همیشه در اذهان مطرح بوده جای تحقیق و پژوهش‎ علمی فراوان دارد، لکن در این مقال به طور مختصر و گذرا به مطالب اساسی اکتفا می‎شود و ادامه آن را به مطالعه و تحقیق خود شما از منابع دینی (که درپایان به برخی از این منابع اشاره می‎شود) واگذار می‎کنیم.
برای تبیین و جواب بهتر به شبهه لازم است که ابتدا به طور دقیق این شبهه را مطرح کرد. حاصل شبهه چنین است از آن جا که چیزی در جهان آفرینش بدون اراده خدا صورت نمی‎پذیرد و آن چه در جهان رخ می‎دهد از قلمرو اراده پیشین و عمومی خدا بیرون نیست در نتیجه پدیده‎ها و رخدادها و از آن جمله افعال آدمی مراد خدا بوده و اراده ازلی بر تحقق آن‎ها تعلق گرفته است و ناگفته پیداست که تحقق مراد پس از تحقق اراده، امری قطعی و الزامی است و نتیجه این اصل این می‎شود که فعل انسان به صورت یک رخداد، مراد خدا بوده و تحقق آن در خرافِ خود ضروری و واجب می‎باشد و این ضرورت و وجوب با اختیار سازگار نیست.[1]
در پاسخ به این شبهه می‎گوییم گرچه مسئله گستردگی اراده خدا مورد تصدیق عقلی و نقلی است ولی برداشتی که برخی از این اصل کرده‎اند کاملاً بی‎اساس است، زیرا درست است که افعال بشر به عنوان پدیده‎های امکانی متعلق قدرت و اراده خدا است و درست است که آن چه مورد اراده تکوینی خدا است، حتماً واقع می‎شود، ولی باید دید اراده او به چه چیز تعلق گرفته است، در اینجاست که مجبور بودن انسان و یا آزادی و اختیار او روشن می‎گردد، هر گاه بگوییم اراده خدا بر تحقق فعلی از افعال انسان بدون هیچ قید و شرطی (اختیار و آزادی) تعلق گرفته است در این صورت اصل گستردگی اراده خدا مایه جبر خواهد بود ولی اگر بگوییم اراده خدا چنین است که هر فعلی از فاعل آن با خصوصیت و ویژگی‎هایی که در فاعل موجود است صادر شود، در این صورت چنین اصلی نه تنها مایه‌ جبر نیست، بلکه پشتوانه اختیار است. زیرا او خواسته است که حرارت از آتش و رطوبت از آب، بدون اختیار صادر شود ولی درباره انسان خواسته است که افعال اختیار او با کمال حریت و آزادی از او صادر شود.
بنابراین هر گاه فعل انسان به صورت جبر از او سر زند، در این صورت است که مراد خدا از اراده او تخلف می‎پذیرد و محال لازم می‎آید.[2]
علامه طباطبایی در مورد عدم تنافی اراده و اختیار انسان و اراده الهی چنین می‎فرماید: تعلق گرفتن اراده خدا به فعلی که از فلان شخص صادر می‎شود (یعنی اراده خداوند در فعل فلانی دخیل است) از این جهت است که فعل اختیاری در زمان و مکان خاصی از فاعل صادر شده است، پس تأثیر اراده الهی در آن فعل، موجب می‎شود که فعل اختیاری باشد، چون اراده خدا به فعل اختیاری، تعلق گرفته، و الا اگر فعل، اجباری باشد لازم می‎آید تخلف اراده خداوند نسبت به فعل فاعل.[3]
نتیجه آن که اسناد دادن کار انسان به اراده‎اش با اسناد آن به اراده الهی منافاتی ندارد زیرا تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده در صورتی که در طول هم باشند منافاتی ندارد. تأثیر مترتب چند عامل طولی به گونه‎ای است که وجود هر یک از آن‎ها وابسته به وجود دیگری باشد، تأثیر اراده الهی و اراده انسان در فعل اختیاری هم طولی می‎باشد، زیرا وجود اراده انسان وابسته به اراده الهی است. تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر از علت تامه» است که با اسناد وجود همه اجزاء علت تامه به خدای متعال منافاتی ندارد.
لازم به ذکر است برخی شبهه می‎کنند که چگونه می‎توان بین اراده ازلی و عمومی الهی و کارهای ناپسند و قبیح‎ای که از انسان صادر می‎شود جمع کرد؟ اگر همه چیز مطابق اراده الهی (اگر چه در طول آن انسان هم دخیل باشد)صورت می‎گیرد پس کفر کافر و گناه و معاصی گنه‎کاران هم به اراده الهی انجام شده است؟
به طور خلاصه در جواب به این شبهه می‎گوییم اراده الهی بر دو قسم است:
1. اراده تکوینی؛ 2. اراده تشریعی.
طبق اراده تکوینی خدا همه‌موجودات و از آن جمله انسان و افعال انسانی اعم از انسان‎های صالح و کافر اعم از کارهای خیر و بد، همگی تحت اراده عمومی الهی قرار گرفته و اراده تکوینی خدا، مانند علم و قدرتِ او بر همه کارهای انسان‎ها و موجودات شمول و گسترش دارد. لکن از نظر اراده تشریعی خدا کارهای ارادی و اختیاری انسان به دو دسته تقسیم می‎شوند: 1. کارهای نیک و پسندیده؛ 2. کارهای ناپسند و قبیح. از نظر محبوبیت و مبغوضیت که ملاک اراده تشریعی خدا است. فقط دسته اوّل متعلق اراده تشریعی خدا است چون خداوند متعال برای انسان فقط طاعت و کارهای خیر و نیک را اراده کرده زیرا موجب هدایت و سعادت آدمی است. امّا کارهای قبیح و زشت و ناروا چون مبغوض خداوند هستند متعلق اراده تشریعی خداوند نیستند زیرا موجب ضرر و خسران آدمی است.
لذا چون انجام یا ترک این قبایح در اختیار و اراده خود انسان است، هیچ کار قبیحی به خدا نسبت داده نمی‎شود.
در آخر توجه شما را به این حدیث شریف از امام رضا ـ علیه السّلام ـ جلب می‎کنم؛ ایشان می‎فرمایند: اعمال به سه دسته تقسیم می‎شوند: 1. واجبات؛ 2. مستحبات؛ 3. معاصی. امّا واجبات پس به امر خداوند عز و جل و به رضایت خداوند و قضاء الهی و به قدرت و مشیت و علم خداوند است. امّا فضایل و مستحبات به امر (وجوبی) خداوند نیست. لکن به رضایت و به قضاء و قدر و مشیت و به علم خداوند متعال هستند. و امّا معاصی این‎ها به امر (و رضایت) خداوند نیستند.
امّا به قضاء و قدر و مشیت و علم خداوند هستند،‌ سپس خداوند مردم عاصی را عقاب می‎کند.[4]
نتیجه آن که معاصی آدمی تحت مشیت و اراده تکوینی خداوند هستند لکن اراده تشریعی الهی آن‎ها را شامل نمی‎شود و این به اختیار خود آدمی است.



[1] . رک: شرح مواقف، شیخ عضد الدین ایحبی، ج 8، ص 156.
[2] . رک، سبحانی، شیخ جعفر، جبر و اختیار، ص 8، به نگارش علی ربانی گلپایگانی، مؤسسه تحقیقات سید الشهداء، قم 138.
[3] . علامه طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 99 - 100.
[4] . شیخ صدوق، التوحید، باب قضاء و قدر، حدیث 9.

http://andisheqom.com


[ پنج شنبه 87/8/30 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

خداوند افرادی مثل شمر به جهنم می‎روند و افرادی به بهشت می روند ولی باز هم آنها را آفرید و این خود نشانه جبر است.

پاسخ :

در دو آیه قرآن به هدف از خلقت انسان اشاره شده است در یک آیه می‎گوید: «جن و انس را جز برای آن که مرا عبادت کنند نیافریدم»
[1] در آیه‎ای دیگر می‎گوید و برای آن (رحمت) آنها را (انسانها را) آفریدم که در آیه اول هدف خلقت را عبادت و در آیه دوم هدف خلقت انسان را رحمت پروردگار بیان می‎کند.[2] خداوند انسان را آفرید تا او را عبادت کند و مشمول رحمت الهی واقع شود و به سعادت برسد. در این جا سؤال پیش می‎آید که حالا نمی‎شد این لطف و رحمت به انسان برسد بدون آن که انسان اختیار داشته باشد و خدا را عبادت کند؟ مسلماً نه، چون در این صورت مثل بقیه چهارپایان و موجودات می‎شد ولی خداوند با خلقت انسان و هدفی که از این خلقت در نظر گرفته بود می‎خواست به انسان کرامت بخشد به او ارزش بدهد و او را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری بخشد[3] و معلوم است که اگر عبادت از روی اجبار باشد ارزشی ندارد زیرا تسلیم بودن در برابر خدا به صورت تکوینی که در همه موجودات می‎باشد.[4] مهم نیست، مهم آن است که از روی اختیار تسلیم خداوند شد این جور عباداتی، پاداشش رحمت خاص الهی و رسیدن به نعمات مادی و معنوی ابدی است. لذا خداوند انسان را با خصوصیت اختیار آفرید و او را هدایت کرد. پرهیزکاری و گناه را به نفس او الهام کرد در بیرون از نفس نیز پیامبران را فرستاد تا او را هدایت کنند و به پاداش‎های الهی بشارت داده و از عذاب‎های او بترسانند.[5] و انسان را آزاد گذارد تا راه خود را انتخاب کند یا شکرگزار نعمتهای الهی شود و یا ناسپاسی کند.[6] و برای هریک از این انتخابها نیز عاقبتی را درنظر گرفت و انسانها را از آن آگاه کرد. اگر چند روزه کوتاه دنیا را در مسیر عبادت او گام بردارد ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد از نعمتهای بهشتی برای همیشه برخوردار خواهد و اگر گناه کرد به اندازه گناه خود عذاب خواهد شد نه بیشتر و خداوند به اندازه مثقالی ظلم نمی‎کند.[7]
بنابراین هدف خداوند آن بود که انسان مشمول رحمت خاص او واقع شود و به سعادت و کمال شایسته خود، برسد راه آن هم عبادت و طاعت و بندگی و عمل به دستورات دینی از روی اختیار بود ـ عبادت از روی اجبار که ارزشی ندارد ـ و مقدمات عبادت و اطاعت را هم که هدایت درونی و برونی و تبشیر و انذار بود برای انسان فراهم کرد. خداوند می‎دانست بسیاری با عبادت خود به آنچه او برای آنها در نظر گرفته است خواهند رسید و عده‎ای نیز کفران خواهند کرد.
حالا خدا باید چه می‎کرد آیا به خاطر این که عده‎ای قدردانی نخواهند کرد باید سفره جود و کرم خود را برچیند؟ آنها اگر خودشان نمی‎خواهند از نعمت‎ها استفاده کنند و به خود ظلم می‎کنند به جود و کرم منعم چه ربطی دارد؟!
[8] تا اینجا فرض کردیم که آنها اگر از لطف الهی بهره‎مند نشدند به خاطر سوء انتخاب خودشان است حالا می‎خواهیم جور دیگر به مسأله نگاه کنیم و ببینیم آیا آنها دیگر هیچ راهی برای بهره‎مندی از الطاف الهی ندارند و ببینیم آیا در آفرینش انسانهای گنه کار و اهل عذاب لطف بود یا در نیافریدن آنها؟ مسلّماً اگر آفریده نمی‎شدند به هیچ عنوان نمی‎توانستند از الطاف و نعمات الهی بهره‎مند شوند ولی حالا که آفریده شده‎اند چی؟ نکاتی را در مورد گنه کار (چه کسانی که گناه کم دارند چه آنها که گناه بزرگ مرتکب شده‎اند) بیان می‎کنیم تا ببینیم راهی برای رسیدن به نعمات الهی باز است یا نه؟ و معلوم است که اگر راهی باز باشد در آفرینش او لطف بوده است.
1. می‎توانست گناه نکند و به رحمت الهی برسد.
2. می‎تواند بعد از گناه توبه کند و در مسیر رحمت الهی قرار گیرد.و «کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند سپس از خداوند طلب آمرزش کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت».
[9]
3. اگر گناهانش کبیره نباشند خدا آنها را بدون توبه هم می‎بخشد (البته اگر شایستگی آن را داشته باشد) «اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می‎شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را می‎پوشانیم و شما را در جایگاه خوبی وارد می‎کنیم».
[10]
4. بعضی از گناهان در اثر انجام کارهای خوب از بین می‎رود. «همانا کارهای نیک کارهای بد را از بین می‎برد».
[11]
5. بعضی از گناهان در اثر سختی‎ها، بیماری‎ها و... از بین می‎رود؛ به عنوان نمونه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده که «یک شب تب داشتن کفاره گناه یک ساله است».
[12]
6. بعضی گناهان با مرگ ـ سختی‎های جان کندن و امثال آن ـ یا عذابهای برزخ یا قیامت از بین می‎رود؛ در این باره پیامبر فرموده‎اند: «مرگ کفاره گناهان مؤمن است».
[13] و چون «پروردگار تو به احدی ظلم نمی‎کند»[14] بنابراین بعد از عذابی که به اندازه گناهان کشید وارد بهشت و نعم الهی خواهد شد و برای همیشه از آنها بهره‎مند خواهد شد «برای همیشه در آن خواهند بود».[15]
7. بعضی از گناهان در اثر شفاعت اولیاء الهی از بین می‎رود. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : «شفاعتم را برای آن دسته از امتم که مرتکب گناه کبیره شده‎اند ذخیره کرده‎ام».
[16]
8. خداوند بدون توبه هر گناهی غیر از شرک را می‎بخشد: «خداوند شرک را نمی‎آمرزد ولی کمتر از آن را برای هر کس بخواهد می‎آمرزد».
[17] این که گفتیم بدون توبه چون معلوم است که خدا با توبه هر گناهی را می‎آمرزد حتی شرک را.[18]
9. آن چه بر خدا لازم است آن است که به وعده‎های خود عمل کند ولی اگر به وعیدهای خود ـ تهدید به عذاب و عقاب ـ عمل نکند اشکالی ندارد. چون عقاب حق خداوند است و می‎تواند از آن بگذرد.
[19]
خود قضاوت کنید آیا آفرینش انسانهای گنهکار با این همه راه که پیش رو دارند تا بتوانند از طریق یکی از آنها نعمات ابدی الهی بهره‎مند شوند لطف است یا نیافریدن آنها شاید خدا که از گنهکار بودن او آگاه بود می‎خواسته به یکی از این طریق او را به نعمات ابدی خود برساند.
خلاصه: اولاً این که عده‎ای گنهکار شده‎اند از آن رو بوده است که مختار بوده‎اند و خداوند که انسان را مختار آفرید برای این بود که می‎خواست او را کرامت بخشد و از طریق عبادت او به رحمت و نعمات الهی برسد. حالا اگر عده‎ای قدردانی نکردند و نخواستند از نعمات الهی بهره‎مند شوند مربوط به انتخاب خودشان است.
ثانیاً این جور نیست که فکر کنیم آنها که گنهکار و لایق عذاب شده‎اند به هیچ عنوان نمی‎توانند از نعمات الهی بهره‎مند شوند و باید تا همیشه عذاب بکشند لذا بهتر بود آفریده نشوند بلکه بر روی انسان گنهکار و اهل عذاب راههای زیادی باز است و خداوند ممکن است از یکی از این راهها او را به نعمات ابدی خود برساند ولی اگر آفریده نمی‎شد هیچ گاه نمی‎توانست از نعمات الهی بهره‎مند شود.


[1] . قرآن کریم، ذاریات، 56.
[2] . قرآن کریم، هود، 119.
[3] . ر.ک: قرآن کریم، اسراء، 70.
[4] . ر.ک: قرآن کریم، آل عمران، 93.
[5] . ر.ک: قرآن کریم، انعام، 48.
[6] . ر.ک، دهر، 3.
[7] . نساء، 40.
[8] . ر.ک، علامه طباطبائی، المیزان، ترجمه سیدمحمد باقر موسوی، چ 4، 1370، ج 11، ص 101.
[9] . نساء، 110.
[10] . نساء، 31.
[11] . هود، 114.
[12] . شیخ طوسی،‌امالی، دارالثقافه، قم، چ 1، 1414، ص 630.
[13] . همان، ص 21.
[14] . کهف، 49.
[15] . نساء، 122.
[16] . علامه مجلسی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بیروت، چ 2، 1403، ج 8، ص 30.
[17] . نساء، 49.
[18] . علامه حلی، کشف المراد، مؤسسه نشر اسلامی، ص 416.
[19] . همان، ص 415.
http://andisheqom.com


[ دوشنبه 87/8/20 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

می دانیم که معطی شیء نمی‌تواند فاقد آن شیء‌باشد. حال بر این اساس خداوند معطی خواب و ظلم، زمان است باید دارای صفات همه باشد.

پاسخ :

تبیین و تشریح سوال:
ما در جهان بسیاری از نواقص و شرور را مشاهده می‌کنیم، مانند خسته شدن اعضاء بدن و ظلم و جور انسان ها نسبت به یکدیگر که اولی از نواقص محسوب می‌شود و دومی از شرور محسوب می‌شود. سوالی که در این جا مطرح می‌شود این است که این نواقص و شروری که در عالم وجود دارد آیا از یک مبدأ سرچشمه می‌گیرد و یعنی آیا مبدأ هستی بخش خیر و شریکی است یا این که مبدأ خیر غیر از مبدأ شر می‌باشد؟
ما مسلمانان به خلاف ثنویه قائلیم که همه هستی و جهان از مبدأ فیض الهی سرچشمه گرفته است. حال سوال این است که مبدأ خیر محض چگونه مبدأ شر و نقص می‌باشد. درحالی که بر طبق قواعد و قوانین عقلی و فلسفی عیب و نقص و شر در مبدأ خیر محض معنا ندارد. پس مبدأ وجود این نواقص و شرور از کجاست؟ اگر جواب گفته شود که ما قانون و قاعده مسلم عقلی داریم که «معطی شیء نمی‌تواند فاقد شیء باشد» لذا هر آنچه که در جهان اعم از خیر و شر وجود دارد در علت هستی بخش که خداوند می‌باشد باید وجود داشته باشد، این منافی با عقیده‌ ما مسلمانان می‌باشد، اما اگر جواب دهیم که دو گونه مبدأ هستی بخش وجود دارد یکی مبدأ خیر و دیگری مبدأ هستی بخش شر در این صورت از توحید باید دست برداریم و در هر دو صورت مشکل باقی می‌ماند. لذا جواب اساسی این مشکل چیست؟
بحث تبیین و توضیح جواب نیاز به سه مقدمه دارد:
مقدمه اول: آنچه ما از عدم در ذهن خود تصور می‌کنیم یا عدم مطلق و نقطه مقابل وجود مطلق است و یا عدم مضاف و منسوب به ملکه است که عبارت است از عدم کمال وجودی که جا دارد کمال را داشته باشد مانند بینایی که عبارت است از عدم بصر از کسی که جا داشت بصر داشته باشد. قسم اول از عدم صرفاً یک تصور عقلی است که هیچ شری در آن متصور نیست چون موضوع را که مشترک میان «بود» و «نبود» باشد تصور نکرده‌ایم تا نبودش شری باشد اما قسم دوم که عدم ملکه بود چون شأنیت ملکه و کمال را داشته و هم اکنون ندارد در این قسم شر معنا پیدا می‌کند زیرا می‌توانسته کمالی را دارا باشد اما دارای آن کمال نشده است.
[1]
مقدمه دوم: وجود معلول همان گونه که از مفهومش پیداست نیاز به وجود علت دارد لذا دایره بحث در علت و معلول در محور وجود می‌باشد و اگر گاهی علت و معلول را به عدم نسبت می‌دهند مجاز و بالعرض می‌باشد مانند جایی که گفته می‌شود نبود برق علت روشن نشدن تلویزیون می‌باشد. در این مثال چون وجود برق و جریان الکتریسیته موحب به وجود آمدن روشنایی است و علت حقیقی آن می‌باشد ذهن قدرت پیدا می‌کند که عدم و نبود جریان الکتریسته علت عدم روشنایی تلقی کند.
مقدمه سوم: مقصود از قاعده مسلم عقلی و فلسفی (معطی شیء نمی‌تواند فاقد شیء‌ باشد) این است که اگر موجودی علت هستی بخش موجود دیگری باشد باید وجود معلول را خودش نیز دارا باشد تا بتواند وجودش را به او اضافه کند و حتی بالاتر بگوییم وجود معلول را کامل‌تر و قوی‌تر دارا می‌باشد.
پس از تبیین سه مقدمه عرض می‌کنیم که شرور و نقایص هر چند امر عدمی محض محسوب نمی‌شود ولی از امور عدمی ملکه به شمار می‌آید توضیح این است که ما هر آنچه که نقص و شر نامیده می‌شود را با قیاس چه استعدادی که می‌توان برای شیء در نظر گرفت و آن را داراست. ولی فعلاً به حد اعلا نرسیده است را به دست می‌آوریم و عدم رسیدن به کمال لایق و نقص و شر را انتزاع می‌کنیم، پس شر و نقص از امور قیاسی و انتزاعی محسوب می‌شوند و در امور انتزاعی علت هستی بخش و افاضه کننده وجود معنا ندارد و چون نیازی به علت هستی بخش نداریم لذا محذوری که ذکر نمودید یعنی (معطی شیء فاقد شیء نمی‌باشد) لازم نمی‌آید. دوم اینکه ‌امر عدمی نیاز به علت ندارد چنانچه در مقدمه دوم ذکر شد، سوم اینکه: بر طبق قاعده مذکور علت هستی بخش و خداوند تبارک و تعالی کمالات وجودی معلول را باید به نحو اکمل و اشد داشته باشد نه نواقص و ضعف‌های وجودی اشیاء را.
علامه طباطبایی در کتاب المیزان می‌نویسد که:
«این قسم از عدم (عدم ملکه) شر است و در امور مادی پیدا می‌شود و منشأ آن هم قصوری است که در استعداد مادیات است که البته این قصور در همه به یک پایه نیست، بلکه مراتب مختلفی دارد منظور این است که منشأ این گونه عدم‌ها که شرند منبع فیض وجود یعنی ذات باری ‌تعالی نیست و نمی‌شود آنها را به ساحت او نسبت داد چون علت عدم چیزی است مانند خود آن عدم پس آن چیزی که در این گونه امور توام با شر مورد تعلق کلمه ایجاد الهی قرار می‌گیرد و قضای الهی هم شامل آن می‌شود آن مقداری است که وجود به خود گرفته است.
[2]


[1] . ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 256.
[2] . ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 256.

http://andisheqom.com


[ جمعه 87/8/10 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

خداوند متعال صفاتی مانند شادی، ترس، عشق و کینه و غیره را با حکمت خود در انسان قرار داده پس خود خداوند این صفات را داراست و تجربه عشق را نیز دارد.

پاسخ :

در قالب مثال به بیان فلسفی مطلب می پردازیم: دنیا با کمبود آب و خشکسالی روبرو است و از سوی دیگر مردم نیازمند به آب خبردار شوند که اقیانوس بی‌حد و حصری در فلان کشور کشف شده است. طبعاً آنان با ظرف‌های مخصوص به خود راه می‌افتند یکی چند ظرف بیست لیتری، دیگری چند بشکه دویست لیتری و بعضی چند تانگر چندین هزار لیتری و بالاخره عده‌ای هم با امکانات مجهز خود سعی دارند تا دریاچه‌ای از آب آن اقیانوس بیکران را برای مردم خود به ارمغان ببرند؛ حال اگر کسی سؤال کند، آقایان این آبها از کجاست؟ همه می‌گویند از آن اقیانوس نامحدود است؛ اگر دیگری سؤال کند، آب آن اقیانوس که نامحدود بوده پس چرا هرچه که به شما داده است محدود و محصور است؟ در پاسخ می‌گوییم: اقیانوس بیکران آب می‌دهد نه نقص‌ها، محدودیت‌ها و ظرف‌ها را و این محدودیت‌ها از ظروف و قابلیت‌ها است نه از آب بیکران آن.
بیان فلسفی: علت هستی‌بخش هم وجود به معالیل امکانی می‌بخشد و خود نیز آن برا به نحو اعلی، اشرف و بی‌نهایت داراست اما نه این‌که ماهیت، نقص و محدودیت‌های آن وجودات از قبیل جسم و جسمانیات را هم داشته باشد زیرا آنها مربوط به حدود و ظروف هرکدام از موجودات امکانی است نه اصل وجود که از ناحیه حق تعالی افاضه شده است.
[1]
حال به بررسی اوصاف مذکور می‌پردازیم:
اما عشق: سخن عشق در هر زبان و فرهنگی الهام‌بخش بسیاری از مقاله‌ها، رمان‌ها و اشعار بوده است ولی تحقیقات علمی درباره اصل و حقیقت این کیمیای هستی خیلی ناچیز است.
[2]
تعریف عشق
عشق یعنی سفر ساده یک بلبل تا گل درد و دل یک قمری عاشق با گل
عشق اوج علاقه و احساسات است؛ یعنی وقتی‌آدمی به‌گونه‌ای شخصی و یا چیزی را دوست داشته باشد که تمام وجودش را تسخیر کند و حاکم بر آن گردد.
[3] در این صورت به هر کوی و برزنی که پای گذارد و به هرجائی که بنگرد نشان از قامت یار می‌بیند.[4] البته این تعریف همه اقسام عشق را پوشش نمی‌دهد ولی می‌توان تعریف جامع‌تری برای آن گفت که بعد از انواع عشق مطرح خواهد شد.
انواع و اقسام عشق:
عشق بر چهارگونه است:
1. حیوانی: این عشق بر پایه شهوات قرار گرفته است و بین انسان و حیوان مشترک می‌باشد.
[5]
2. انسانی: بر اساس محبت و مودت شدید به انسان دیگر و یا به خالق هستی استوار شده است.
[6]
3. الهی: سرچشمه عشق معرفت و شناخت است؛ این معرفت موجب دوستی شدید عاشق با معشوق و حبیب به محبوب خود می‌شود و هرچه محبوب کامل‌تر باشد عشق هم برتر خواهد بود. خداوند سبحان به جمال ذات خود ـ که کامل‌ترین موجودات است ـ شناخت دارد پس برترین عشق‌ها هم از آن اوست.
[7]
4. طبیعی: آتش عشق الهی در عالم طبیعت نیز ساری و جاری است،
[8] یعنی آنها هم در حد درک و شعور خود عاشق حق‌اند و او را همواره تسبیح و ستایش می‌کنند. «إنّ من شیی إلا یُسَبِّحُ بحمده، ولکن لاتفقهون تسبیحهم» البته چشم و گوش ظاهری نمی‌تواند تسبیح موجودات را درک کند بلکه برای فهم آن باید از نوع ملکوتی آنها بهره کافی داشت.[9]
گر تو را از غیب چشمی باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات در عالم نهان با تو می‌گویند روزان و شبان
ما سمعیم و بصریم و باهشیم با شما نامحرمان ما خامشیم.
[10]
حال طبق اقسام عشق می‌توان تعریف جامعی را برای عشق بیان کرد؛ عشق عبارت از علاقه شدید محب به محبوب خویش به نحوی که او را همواره در نظر داشته باشد؛ اعم از این‌که به وصال آن برسد یا نه برخلاف شوق که از وصال محبوب بی‌بهره است.
[11]
غم و شادی، ترس و کینه:
این اوصاف از کیفیات نفسانی آدمی است که همیشه با تغییر و تحول همراه است. به عبارتی دیگر این اوصاف حادث‌اند و خداوند سبحان محل حوادث قرار نمی‌گیرد زیرا پیدایش حالات و حوادث جدید و گوناگون در اثر تغییر شرایط است، یعنی در شرایط خاصی حالت ترس را برای ما پدید می‌آید و در شرایط دیگر احساس غم یا شادی می‌کنیم و همین‌طور سایر حالات و انفعالاتی که بر ما عارض می‌شوند اما در مورد خداوند تغییر شرایط و حلول حوادث حداقل به دو دلیل ذیل محال است:
[12]
1. این امر حادث از دو حال بیرون نیست، یا صفت کمالی است پس حتماً‌ باید در ذات حق از ازل باشد و این با آن امر حادث منافات دارد و یا صفت کمالی نیست در این صورت محال است که در حق تعالی راه داشته باشد.
2. امر حادث موجب تغییر و انفعال ذات باریتعالی می‌شود و این با وجوب ذاتی حق تعالی هیچ‌گونه کاستی و نقص ندارد، منافات دارد.
[13]
نتیجه:
غم و شادی، کینه‌ و ترس، عشق حیوانی و امثال آن که بر پایه احساسات و عواطف است به مقام بلند حق تعالی راهی ندارد اما دریای عشق الهی که سرچشمه آن شناخت و معرفت به حق تعالی و اوصاف اوست نه تنها در ذات اقدس اله بار می‌یابد بلکه به حسب ظرفیت‌ها در سراسر جهان هستی جریان پیدا می‌کند.
عشق بحری است آسمان بر وی کفی چون زلیخا در هوای یوسفی


[1] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، جلد دوم، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1366، ص 67.
[2] . مطهری، مرتضی، اخلاق جنسی، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1368، ص 79.
[3] . مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه، صدرا، تهران، چ سی و هشتم، 1379، ص 51.
[4] . اقتباس از شعر؛ به دریا بنگرم دریا ته بینم به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم
[5] . مولوی درباره‌این عشق اشعار نغزی دارد مانند؛ عشق‌هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود؛ عشق آن زنده‌گزین کو باقی است وز شراب جانفزایت ساقی است؛
عشق آن بگزین که جمله انبیاء یافتند از عشق او کار و کیا
[6] . برای عشق حیوانی و انسانی رجوع فرمایید به: مطهری مرتضی، جاذبه و دافعه، صدرا، تهران، چ سی و هشتم، 1379، ص 62.
[7] . مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی، جلد دوم، حکمت، تهران، چ اول، 1366، ص 137.
[8] . مطهری، مرتضی، انسان کامل، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم: بی‌تا، ص 114.
[9] . طباطبائی، محمد حسین، المیزان، جلد سیزدهم، ترجمه موسوی همدانی، بیروت، لبنان: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 139 هـ ، ص 148.
[10] . بلخی رومی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ناصیه، تهران، چ اول، 1375، ص 145.
[11] . اقتباس از مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، جلد دوم، ص 137.
[12] . ر.ک: غرویان محسن و...، بحثی مبسوط در آموزش عقاید، جلد اول، قم: دار العلم، چاپ اول، 1371، ص 185 و ربانی گلپایگان، علی، ایضاح الحکمه، جلد دوم، قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، چاپ اول، 1371، ص 199.
[13] . علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ پنجم، 1415 هـ ، ص 294 و 295.

andisheqom.com


[ سه شنبه 87/7/30 ] [ 1:0 صبح ] [ ]
   1   2      >

مراسم این هفته

چهارشنبه 2 دی‌ماه
خیابان معلم / کوی 10 / فرعی چهارم
شروع مراسم ساعت ۱۹:۳۰

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 560659