« خدایا زینت ده مرا در این روز، با پوشش و پاکدامنی »
در این فراز از دعا، دو چیز از خدا میخواهیم. اول ستر؛ یعنی پوشاندن عیب و گناه دیگران. عیب های خودم را بچسبم و کاری به عیوب دیگران نداشته باشم. یکی از بزرگترین گناهان در همینجا اتفاق می افتد و آن غیبت است. غیبت دقیقا نقطه مقابل ستر است. "فلانی چشم چران است" این یعنی غیبت! یعنی برملا کردن عیب دیگران. جای اینکه مثل مگس که کثیفی را انتخاب میکند، ما هم غیبت را انتخاب کنیم، زنبور باشیم که گل را انتخاب میکند و ستر را انتخاب کنیم. دومین چیزی که میخواهیم، عفاف است. یعنی بعد از اینکه گناه دیگران را پوشاندیم، خودمان هم گناه نکنیم! پاکدامنی یعنی گناه نکردن. یعنی میخواهیم که نفس و ذاتمان عفیف باشد. و همانا این 2 صفت، زینت انسان است. پس هم گناه دیگران را بپوشانیم، هم خودمان گناه نکنیم...
« و بپوشانم در این روز، در جامه قناعت و کفاف»
کفاف یعنی همون "آب باریکه" یا همون "گنجشک روزی"... هرکسی نمیتواند مسئولیت هایی که همراه مال و منال می آید را انجام دهد. شما اگر پولدار باشید و همسایه شما فقیر، مسئولیت بر عهده شماست. آن کسی که توانست مسئولیت دارا بودن خودش را بخوبی انجام دهد، حضرت امیرالمومنین علیه السلام بود. در تاریخ مانند ایشان نداریم که هر شب، تک تک فقرای شهرشان را سیر کنند. پس آب باریکه داشتن زیاد هم بد نیست. حداقل اینکه آن مسئولیت ها را ندارد. نکته بعدی قناعت است. اگر انسان قانع باشد، هر مقداری از روزی که خداوند به او بدهد، راضی خواهد بود.
یکی از دوستان نقل میکرد که یکی از علماء، در لحظات پایانی عمر، به فرزند بزرگشان گفتن کاغذ بیاور و بنویس که این مقدار، از فلانی طلبکارم، این مقدار از فلانی طلبکارم، فلان شیء را به فلانی امانت داده ام... فرزند گفت: پدرجان، لحظات آخر است، جای طلبکاری ها، بدهکاری ها را بگو که مدیون نمانی! پدر گفت: فرزندم! هیچ وقت در هیچ نقطه ای از زندگی ام، چیزی از کسی قرض نکرده ام! اگر داشتم، خرج میکردم و میخوردم، اگر نداشتم، قناعت میکردم! ... واقعا خوب نیست که انسان در پایان عمرش، نگران بدهکار بودن نباشد؟ نتیجه ی قناعت همین است. پس قانع باشیم و روزی را به حد کفایت از خدا طلب کنیم.
« و وادارم نما در این روز، بر عدل و انصاف »
اگر کاسب هستیم، با همه مشتری ها یک جور برخورد کنیم. اگر کارمند هستیم، با همه مراجعین، یک جور برخورد کنیم. نشود که هوای یکی را بیشتر از بقیه داشته باشیم. اگر مشتری هستید هم انتظار بی عدالتی نداشته باشید. نقل است از یکی از علما، که وقتی وارد قصابی شدند، گفتند آقای قصاب! از همان گوشتی که به اون پیرزن میدی، به من هم بده! یک وقت بخاطر عمامه ما، فرق نگذاری بین من و این پیرزن...
نشود که ندانسته و از روی ظاهر، بر کسی قضاوت کنیم و بی انصاف شویم. اگر پشت فرمان میشینیم، رعایت دیگران را بکنیم، رعایت سواره و پیاده را بکنیم. راه مردم را بند نیاوریم، دغدغه مند باشیم و فقط به فکر خودمان نباشیم. انصاف یعنی اینکه اگر یکی با شما تصادف کرد و دیدید وضع خوبی ندارد و گرفتار است، ببخشید اورا... انسان عادل و منصف، همیشه در نزد خدا و مردم، بالا و با ارزش است...
« و آسودهام دار در این روز، از هر چیز که میترسم »
از آمریکا میترسید؟ از زلزله و سیل و طوفان میترسید؟ میترسید از فقر؟ از مرگ عزیزان؟ از مرگ خودتان؟ از نمره ی بد؟ از معلم بد؟ از دوست بد؟ از ارتکاب به گناه؟ از بی توفیقی در عبادت؟ از چی میترسید؟ هرچیزی که بترسید، بدانید که خدا قدرتمند تر از آن است. پس توکل کنید به خدا و بخواهید که ترس شما را از بین ببرد، شما را آرام کند و آنچه از آن میترسید بر سرتان نیاید...
« به نگاهداری خودت ای نگهدار ترسیدگان »