|
راه بهشت دلم به حالش می سوخت اصلا یک ذره استراحت نمی کرد همه اش کار و کار و کار ! مگر یک زن چقدر قدرت دارد هنوز صبحانه تمام نشده باید لباس بچه شیر خوارمان را عوض کند و لباس بشوید بعد مشغول نظافت خانه شود و بعد هم اگر بچه گریه نکرد و ارام بود به فکر پختن ناهار باشد بیچاره مادرم اگر فرصت کوتاهی هم برای استراحت پیدامی کرد لباسها را پینه می کرد . همین مقدار نشستن برای او استراحت بود . بعد بچه را شیر می داد ٍ گندم را ارد می کرد تنور را روشن می نمود و نان می پخت و …. آن روز خیلی خسته شده بود و زیر لب ذکر خدا می گفت . چشمم به تاولهای دستش که افتاد تاب نیاوردم بغض گلویم را بست و از خانه بیرون رفتم . بی خود نیست که بهشت زیر پای مادران است . این همه رنخ و زحمت و بچه داری کم نیست . بعد از ساعتی که بازگشتم ٍ دیدم بچه را خوابانده و مشغول پختن نان برای شام است ٍ گفتم : مادر جان ! خسته نمی شوی این همه کار می کنی ؟ من به جای شما خسته شدم ! گفت : عزیز مادر حسن جان بارها از رسول خدا شنیدم که می فرمود: فاطمه جان برای خوشی و راحتی در آخرت سختی ها و تلخی های دنیا را تحمل کن ... [ چهارشنبه 91/1/30 ] [ 4:0 عصر ] [ ]
|
|