|
کفش های قرمز دخترک طبق معمول هر روز،جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت کرد.بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگه تا پایان ماه،هر روز بتونی تمام چسب های زخم رو که داری بفروشی،آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم. دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خودش گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز،دست و پا یا صورت 100نفر زخم بشه تا... وبعد شانه هایش را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت:آه،خدا نکنه...اصلا کفش نمی خوام… [ چهارشنبه 91/2/13 ] [ 11:35 عصر ] [ ]
|
|