| ||
عمامه من کفن من است... برای سنگرها سقفی نمانده بود. بچهها، همه مجروح، حماسهای از مقاومت به وجود آورده بودند که سابقه نداشت. مصطفی یکبار دیگر اول تا آخر سنگرهای روی تپه را طی کرد. آمده بود تا اگر میتواند برای یاران امام کاری بکند. آخرین سنگر به شیاری ختم میشد که میتوانست او را به عقبه منطقه نبرد هدایت کند اما مصطفی روی از آن برگرداند و به سرعت خود را به محلی رساند که درگیری در آن تن به تن شده بود. عراقیها در سینهکش تپهای که مصطفی مدافع آن است زمینگیر شدهاند و وجب به وجب اطراف تپه در آتش میسوزد. یکی دو نفری که ماندهاند از او میخواهند با آنها عقبنشینی کند اما مصطفی سرسختی میکند و میماند. "شما بروید. من اونها رو با اتش تیربار سرگرم میکنم." مصطفی گفته بود که عمامه من کفن من است...!!! [ دوشنبه 91/5/2 ] [ 10:0 عصر ] [ ]
|
||