سفارش تبلیغ
صبا ویژن

546610_505082966186153_1978145602_n.jpg

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم

آب را جیره بندی کرده ایم .

نان را جیره بندی کرده ایم ...

عطش همه را هلاک کرده .

همه را جز شهداء که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند .

دیگر شهدا تشنه نیستند .

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه ( سلام الله علیها ) .


(( آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشکر بیست و هفت

 که در کانال سوم فکه و در حین تفحص به دست آمد ))

 .

 .

بیایید قدر آنان را بهتر بدانیم .

 


[ سه شنبه 91/12/1 ] [ 8:50 عصر ] [ ]

مردم سمنان بار دیگر به خیابان‏ها آمدند تا با مردی خداحافظی کنند که سال‏ها دوری از وطن را تحمل کرد تا مردم کشور همسایه و مسلمان، لبنان در حداقل اندکی راحتی زندگی کنند.

امروز تابوت مردی در سمنان «لا اله الا الله» را بر خود دید که پرچم سه رنگ روی آن از جاودانه شدن این پاسدار رشید اسلام حکایت می‏کرد.

آنجا که می‏خواندی یگانه شاطری، دختر سردار شهید شاطری در دل‏نوشته‏ای بر روی تابوت پدرش نگاشته بود: «بابا شهادت مبارک»، اشک در چشمانت بی‏واسطه حلقه می‏زند.

آنجا که می‏خوانی دختری برای پدر می‏نویسد: «بابا شهادت مبارک، ما را هم شفاعت کن، افتخار ما بودی و هستی، یگانه همیشه به یاد توست

سردار شاطری یکی از یادگاران هشت سال دفاع مقدس بود که در طول سال‏های جنگ تحمیلی با تمام وجود در حوزه‏های مهندسی جنگ فعالیت داشت.

ایشان همچنین به عنوان یک سرباز ولایت‏مدار و گوش به فرمان امام و رهبر، در سال‏های اخیر نیز به بازسازی مناطق آسیب‏دیده لبنان در جنگ 33 روزه با رژیم صهیونیستی مشغول شد که این امر سرمنشأ بسیاری از خیرات و برکات برای مردم مظلوم لبنان بود.

این سردار رشید اسلام در مسیر دمشق به بیروت به منظور انجام کارهای ستاد بازسازی، به دست حامیان و مزدوران رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.

این شهادت مزدی بود که سردار شاطری بعد از عمری مجاهدت و ممارست در راه خدا و احیای ارزش های اسلامی و نیز خدمت به مردم مظلوم و مستضعف لبنان از خداوند تبارک و تعالی گرفت و امیدواریم شفاعت ایشان در روز قیامت نصیب حال ما نیز بشود.

منبع: خبرگزاری فارس 


[ جمعه 91/11/27 ] [ 11:46 عصر ] [ ]

آب تمیز

یکی از نیروهای تحت امر شهید:می خواستم برم دستشویی ، همه آفتابه ها خالی بود و برای پر کردن آب باید چند صد متر می رفتم تا هور ، زورم میومد برم ، یه بسیجی اون طرف ایستاده بود .صداش زدم :
((برادر میشه این آفتابه رو برام آب کنی ؟))
اونم آفتابه رو گرفت و رفت . وقتی آورد دیدم آبی که آورده کمی کثیفه .بهش گفتم :
((اگر از صد متر اون طرف تر آب کرده بودی تمیز تر بود)) . آفتا به رو از من گرفت و رفت آب تمیز آورد .
چند روز بعد قرار بود فرمانده لشکر برامون حرف بزنه دیدم همون کسی که چند روز پیش برام آورد زین الدین بوده، فرمانده لشکر....

یادگاران / ص 77

 


[ چهارشنبه 91/11/18 ] [ 10:13 صبح ] [ ]

 چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام می شود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند...

..........................................................................................................

عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند«رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط...


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 10:0 صبح ] [ ]

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/Shakhes/doran/kamel/04.jpg

صبح 31 تیرماه ،1361 خلبان شهید، عباس دوران، که در تعداد پرواز جنگى در نیروى هوایى رکورد داشت و عراق، براى سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها مى کوبد و بدین ترتیب با شهادت خود کارى کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. دیگر خلبان این هواپیما، منصور کاظمیان، به دست نیروهاى عراقى اسیر شد. دوران در نامه هاى این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: نود درصد احتمال برگشت نیست...


[ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 2:28 عصر ] [ ]

شهید اسماعیل صادقی : رئیس ستاد لشگر17 علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سال 1336 (ه.ش) در روستای «بیدهند» قم پا به عالم خاک نهاد. هنگامی که نوزادی بیش نبود، به بیماری سختی گرفتار آمد به گونه ای که او را به طرف قبله خواباندند. مادرش در این زمان دل به خدا داد و از آن قادر متعال، مدد جست و به آن مهربان یگانه عرض کرد! «خدایا! فرزندم را اسماعیل، نام نهادم و می خواهم زنده باشد و در رواج دین تو که بر حق است خدمت کنم». بالاخره دعای مادر مستجاب شد و نوزاد با عنایت الهی زندگی دوباره یافت. اسماعیل پس از گذراندن دوران طفولیّت به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش «بیدهند» به پایان برد و سپس به همراه برادرش، عازم قم شد و مدّتی در مغازه پدر به کار میوه فروشی پرداخت پس از آن مغازه را به یک تعمیرگاه رادیو- ضبط اجاره دادند و او نیز به عنوان شاگرد مغازه، نزد وی مشغول به کار شد با پایان یافتن مدّت اجاره، اسماعیل، خود ادارة مغازه را به عهده گرفت و در آن به فروش و تکثیر نوارهای مذهبی همّت گماشت.
پس از آغاز نهضت اسلامی، او نیز به خیل عظیم مبارزان پیوست و به صورتی جدی فعالیت های انقلابی اش را شروع کرد. او خود در این باره می گوید: «زمان شروع انقلاب کارمان تکثیر نوارهای امام بود. وقتی نوار می آمد ما مرتّب تکثیر می کردیم. بعد، مدرسین حوزه ی علمیه قم آنها را در سراسر کشور پخش می کردند.»

...
ادامه در ادامه  مطلب :

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/10/11 ] [ 9:0 صبح ] [ ]

 

مقام معظم رهبری در بیست و ششم آذر 1364 به دانشکده الهیات رفتند و با دست خط مبارک در دفتر یادبود این دانشکده در خصوص شهید مفتح این گونه نگاشتند :

بسم الله الرحمن الرحیم

یاد شهید عزیز مرحوم آیت الله مفتح, آن شمع پرسوز و گداز و روشنی بخش آن روحانی پرجد و جهد و جسور آن مبلغ دانا و سخنور آن مبارز شجاع و خستگی ناپذیر آن شخصیت متواضع و محبوب گرامی باد. او که با خون خود, سخن خود, تلاش خود, هدف و راه خود را امضاء کرد و صحت و حقانیت آن را به ثبت رسانید.

 


[ سه شنبه 91/9/28 ] [ 10:35 عصر ] [ ]

اسلام را فراتر از همه چیز می دید. جای که باید امام حسین(ع) برای دین فدا شود. دیگر جایی برای هیچ حرفی باقی نمی ماند. ترکشی به سینه اش نشسته بود. منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی. جواب داده بود: «وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم!»

می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید.»

سرانجام عشق  به ولایت او را تا ملکوت راهی کرد. پانزدهم آذر 59 بعد از یک عملیات موفق، هلی کوپترش مورد اصابت راکت های دو میگ قرار گرفت. با اینکه هلی کوپترش داشت در آتش می سوخت، توانست آن را به خاک خودی برساند، اما دیگر مجالی نمانده بود، کشوری هم رفت...


[ سه شنبه 91/9/14 ] [ 11:19 عصر ] [ ]

می‌گفت‌:«داشتم‌ازمأموریت‌‌برمی‌گشتم‌که‌‌بال‌هواپیمایم‌رازدند.

کنترل‌ هواپیماازدستم‌خارج‌شد.یک‌لحظه‌یاد‌‌حضرت‌زهراافتادم.‌

متوسل‌ شدم‌ به‌‌‌بی‌بی‌‌توی‌‌همین‌‌حال‌‌احساس‌کردم‌یکی‌جلوی‌

چشمام‌ظاهرشدو می‌گفت:شمامی‌توانی‌راحت‌به‌پروازتان‌ادامه‌

دهی.یباردیگه‌فرامین‌ هواپیماراکنترل‌کردم.انگار‌نه‌انگارکه‌تا‌همین‌

چندلحظه‌پیش‌داشتم‌ سقوط‌می‌کردم.اشک‌توی‌چشمام‌حلقه‌زد.

شروع‌کردم‌به‌گریه‌کردم‌برای‌مظلومیت‌خانم‌فاطمه‌زهرا....

ماازخودمون‌چیزی‌نداریم،هرچی‌داریم‌ازحضرت‌زهراوفرزندانش‌است.

( سرلشکرخلبان‌شهیدمصطفی‌اردستانی )

                                                        

                                                              گرد آورنده : سید محسن میرمسیب

 


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:39 عصر ] [ ]

- آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره.

هرکس می‌رفت، دیگه برنمی‌گشت. همان سه‌راهی که الآن می‌گویند سه‌راهی همت. خیلی کم می‌شد بچه‌ها بروند و سالم برگردند.

آقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت «دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.»

حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط.

عراق داشت جلو می‌آمد. زجاجی شهید شده بود و کریمی توی خط بود. بچه‌ها از شدت عطش، قمقمه‌ها را می‌زدند لب هور،‌ جایی که جنازه افتاده بود،‌ و از همان استفاده می‌کردند.

روی یک تکه از پل‌هایی که آن‌جا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها دستش بود. با دست آب را کنار می‌زد و می‌رفت جلو؛‌ وسط آب،‌ زیر آتش. آن‌جا آب زلال‌تر بود. قمقمه‌ها را یکی یکی پر کرد و برگشت.


[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 5:28 عصر ] [ ]
<      1   2   3   4   5      >

مراسم این هفته

چهارشنبه 2 دی‌ماه
خیابان معلم / کوی 10 / فرعی چهارم
شروع مراسم ساعت ۱۹:۳۰

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 560692