|
بعد از رفتن پیامبر گریه میکرد، زیاد. مردم مدینه گفتند:" خسته شدیم، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب." علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع. بیرون شهر. شده بود بیتالاحزان. بعد از رفتن دختر پیامبر گریه کردند، نه زیاد. مردم مدینه گفتند:" پیامبرمان همین یک دختر را داشت. تشییع جنازهاش که نبودیم، قبرش را بگویید کجاست!؟"
[ شنبه 92/1/31 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
زن گفت:" و قل سلامفسوف تعلموم." پرسید:" اینجا چهکار میکنی!؟" گفت:" من یهد الله فلامضل له/" رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:" کسی را توی این کاروان میشناسی!؟" گفت:" یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض... و ما محمد إلا رسول... یا یحیی خذالکتاب... یا موسی إنی أنا الله... ." چهارنفر آمدند. به آنها گفت:" یا ابت إستأجره." آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:" والله یضاعف لمن یشاء." پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:" این زن چه نسبتی با شما دارد!؟" یکی از آن چهارتا گفت:" این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست. بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن."
[ جمعه 92/1/30 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
جمع شده بودند دور پیامبر. حضرت پرسید:" بهترین چیز برای زنان چیست!؟" کسی نمیدانست، مسلمانان از هم جدا شدند، بدون این که جواب را بفهمند. علی رفت خانه، از فاطمه پرسید. او گفت:" بهترین زینت برای زن آن است که هیچ مردی او را نبیند و او هم هیچ مردی را نبیند." برگشت مسجد، حرف فاطمه را تکرار کرد. پیامبر گفت:" فاطمه پارهی تن من است."
[ پنج شنبه 92/1/29 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
پدرش را صدا میزد:" رسولالله." آیه نازل شده بود که رسولخدا را مثل وقتی که یکدیگر را صدا میزنید، خطاب نکنید. سهبار که اینطور صدا زد، پیامبر ناراحت شد. گفت:" فاطمه جان! این آیه دربارهی تو و خانواده تو و نسلت نیست. تو از منی و من از تو. دل من زنده میشود از این که تو بگویی یا ابت. خدا هم خوشحال میشود." [ چهارشنبه 92/1/28 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
اول ازدواجشان بود. دونفری آمدند پیش رسولخدا، کارهای خانهشان را قسمت کنند. کارهای توی خانه شد مال فاطمه و کارهای بیرون مال شوهرش. فاطمه گفت:" خدا میداند چهقدر من از این تقسیم خوشحالم."
[ سه شنبه 92/1/27 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
مسجد جای نشستن نداشت، پر شده بود از زن و مرد. قرار بود عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علیبنابیطالب و فاطمه دختر محمدرسولخدا. همهمهای بود. پیامبر شروع کرد به صحبت. همه ساکت شدند. قبل از خواندن خطبه گفت:" این افتخار فقط مال فاطمه است که صیغهی عقدش را جبرئیل پیشاپیش خوانده. روبهروی صف ملائکه توی آسمان چهارم."
[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
صدتا شتر سیاه آبیچشم که یارشان پارچههای کتانی اعلای مصری باشد با دههزار دینار طلا، مهر فاطمه میکنم، او را به من بدهید. عبدالرحمنبنعوف میگفت. پیامبر ناراحت شد، رو کرد به او گفت:" فاطمه هنوز کوچک است. تازه انتخاب همسر او با خداست." همان جوابی بود که به ابوبکر، عثمان و عمر هم داده بود.
[ یکشنبه 92/1/25 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
سال پنجم بعثت، موقع وضع حمل، خدیجه فرستاد پی چند تا از زنهای قریش اما، هیچکدام حاضر نشدند بیایند. پیغام داده بودند:"آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود." خدیجه از درد به خود میپیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند. نشستند اطراف رختخواب. چهار زن گندمگون، بلندبالا و باوقار. خدیجه بهتزده نگاه میکرد، یکی از آنها گفت:" نترس! ما از طرف خدا برای کمک به تو آمدهایم من ساره، همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه، دختر مزاحم، است. سمت راستی، مریم دختر عمران و مادر عیسی است. نفر چهارم کلثم، خواهر موسی است." کمک کردند فاطمه به دنیا آمد، با آب کوثر او را غسل دادند. نوزاد به حرف آمد:" أشهد آن لاالهالاالله و أن أبی رسولالله سیدالانبیاء و أن بعلی سید الاوصیاء و ولدی ساده الاسباط." به همهی زنان بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش.
[ شنبه 92/1/24 ] [ 10:0 صبح ] [ ]
سلام قراره بیست داستان کوتاه توی بیست روز درباره ی حضرت زهرا س توی وبلاگ گذاشته بشه که منبع داستان ها سایت manbarak.ir امیدواریم خوشتون بیاد. لطفا نظر هم بدید... [ شنبه 92/1/24 ] [ 12:54 صبح ] [ ]
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشمهایت این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد آقا بیا تا این شکسته کشتی ما آرام راه ساحل دریا بگیرد اقا بیا تا کی دوچشم انتظارم شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد اقا خلاصه یک نفر باید بیاید تا انتقام دست زهرا را بگیرد
یک سال دیگر گذشت ولی نیامدی... علی اکبر لطیفیان
[ جمعه 92/1/2 ] [ 11:0 عصر ] [ ]
|
|