سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 


[ یکشنبه 87/9/17 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

تولد
«علامه (محمد باقر) مجلسی به سال 1037 هجری مساوی با عدد ابجدی جمله «جامع کتاب بحار الانوار» چشم به جهان گشود».[1]
پدرش مولا محمد تقی مجلسی از شاگردان بزرگ شیخ بهایی و در علوم اسلامی از سر‌آمدان روزگار خود به شمار می‌رفت. وی دارای تألیفات بسیاری از جمله «احیاء الاحادیث فی شرح تهذیب الحدیث» است. «مادرش دختر صدرالدین محمد عاشوری»[2] است که خود از پرورش یافتگان خاندان علم و فضیلت بود.
در دامان زهد
در خاندانی رشد و نمو کرد که از نیمه قرن پنجم هجری به تشیع در میان مردم مشهور بودند و بسیاری از افراد این خانواده در قرن دهم و یازدهم از دانشمندان معروف زمان به شمار می‌رفتند.[3] پدر بزرگش «ملا مقصود» از دانشمندان با تقوا و از مروجین مذهب تشیع بود. وی به خاطر کلام زیبا و اشعار دلنشین و رفتار و گفتار نیکو در محافل و مجالس به «مجلسی» لقب یافته بود و خاندان عالیقدر آنان نیز بدین نام شهرت یافته بودند.»[4]
به دنبال نور
درس و بحث را در چهار سالگی نزد پدر آغاز کرد.[5] نبوغ سرشار او به حدی بود «که در چهارده سالگی از فیلسوف بزرگ اسلام ملاصدرا اجازه روایت گرفت».[6] و سپس در حضور استادانی چون علامه حسن علی شوشتری، امیر محمد مؤمن استرآبادی، میرزای جزایری، شیخ حر عاملی، ملا محسن استرآبادی، ملا محسن فیض کاشانی، ملا صالح مازندرانی، زانوی ادب زد و از خرمن علم و معرفت هر یک خوشه‌ها چید و در این کوشش خستگی ناپذیر پای درس بیش از بیست و یک استاد نشست.[7] و از افکار و عقاید و اندیشه‌های مختلف آنان بهره جست.
وی در اندک زمانی بر دانشهای صرف و نحو، معانی و بیان، لغت و ریاضی، تاریخ و فلسفه، حدیث و رجال، درایه و اصول و فقه و کلام احاطه کامل پیدا کرد.
آفتابی بر منبر
مجلسی که در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدریس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت.[8] در پای درس او بیش از هزار طلبه می‌نشستند و از نور علم و معرفت دلهای خود را جلا می‌دادند. سید نعمت الله جزایری که نامی‌ترین شاگرد اوست، می‌گوید:
«با آنکه در سن جوانی به سر می‌برد چنان در علوم تتبع کرده بود که احدی از علمای زمانش به آن پایه نرسیده بودند».[9] «هنگامی که در مسجد جامع اصفهان مردم را موعظه می‌کرد هیچ کس فصیح‌تر و خوش کلام تر از او ندیدیم. حدیثی که شب مطالعه می‌کردم چون صبح از او می‌شنیدم چنان بیان می‌کرد که گویی هرگز آن را نشنیده‌ام.»[10] تواضع و بزرگمنشی او چنان بود که بسیاری از بزرگان حوزه برای نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علامه به طلاب جوان گاهی به پای درس ایشان حاضر می‌شدند. «شیخ محمد فاضل‌ـ با اینکه مجلس درس و مباحثه داشت‌ـ به حوزه درس علامه حاضر می‌شد و عملاً به طلاب درس تواضع می‌آموخت و علامه نیز در مقابل به شاگردانش اظهار می‌داشت استفاده او از من کمتر از استفاده من از اوست بلکه استفاده من از او بیشتر است.»[11]
شاگردان
شخصیتهای ذیل برخی از شاگردان فرهیخته علامه می‌باشند که از مکتبش توشه برچیده و از او اجازه نقل روایت اخذ کردند.
1. مولی ابراهیم جیلانی 2. مولی محمد ابراهیم بواناتی 3. میرزا ابراهیم حسینی نیشابوری 4. ابوالبرکات بن محمد اسماعیل خادم مشهدی 5. مولی ابوالبقاء 6. ابو اشرف اصفهانی 7. مولی محمد باقر جزی 8. ملا محمد باقر لاهیجی 9. شیخ بهاء الدین کاشی 10. مولی محمد تقی رازی 11. میرزا محمد تقی الماسی 12. مولی حبیب الله نصرآبادی 13. ملا حسین تفرشی 14. محمد رضا اردبیلی 15. محمد طاهر اصفهانی 16. عبدالحسین مازندرانی 17. سید عزیز الله جزائری 18. ملا محمد کاظم شوشتری 19. شیخ بهاء الدین محمد جیلی 20. مولی محمود طبسی 21. محمد یوسف قزوینی و ...[12]
در میان شاگردان، نکته سنجی و تیزبینی و کوشش خستگی ناپذیر «سید نعمت الله جزایری» که به تازگی به همراه دوستش به حوزه درس او راه یافته بود و در فقر و تنگدستی بسر می‌برد نظر او را به خود جلب کرد، بطوریکه ضمن قرار دادن حقوق ماهیانه برای دوستش او را به خانه‌اش برد و مدت چهار سال در کنار خود جایش داد»[13] سید را چنان پرورش داد که از او عالمی بزرگ و مجتهدی توانا ساخت و «چون میرزا تقی دولت آبادی در محله جماله مدرسه‌ای بنا نهاد و او را به عنوان مدرّس آنجا تعیین کرد».[14]
سید در سایه استاد چنان به تحصیل علم و معرفت پرداخت که در اخلاق و رفتار و بیان مطالب علمی، آینه استاد به حساب می‌آمد. وی در مسائل مختلف چنان سخن به میان می‌آورد که گویی «مجلسی» سخن می‌گوید.
«او همچون علامه، مسلکی متعادل داشت و همیشه پیرو دلیل و حقیقت بود خواه مطابق با اصولی‌ها باشد و خواه مساعد با اخباریها.»[15]
بسوی نور
علامه در مسیر احیای علوم اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ راه استادش فیض را در پیش گرفت و با رها کردن علوم عقلی با کوله‌باری از تعبد به سوی نوری که از قله بلند روایات و احادیث می‌تابید شتافت و در اولین قدم «کتب اربعه» را به صحنه درس و بحث کشاند. «ضمن نگاشتن شرح بر اصول کافی و تهذیب، از شرح «من لا یحضره الفقیه» که پدرش بر آن شرحی نگاشته بود، خودداری کرد و یکی از شاگردانش را به نوشتن شرح استبصار[16] تشویق نمود».[17] وی طلاب را که مدتها از روایات و احادیث جدا بودند به مطالعه و تحقیق در روایات تشویق کرد و برای حفظ و نگهداری کتب اربعه از گزند حوادث روزگار و تحویل دادن آنها به نسل فردا بدون هیچ گونه کم و کاستی و تحریف اعلام کرد «اگر هر یک از طلاب کتب اربعه را بنویسد، به دریافت یک اجازه از او نایل خواهند شد. طلاب با شوق تمام به نوشتن کتب اربعه پرداختند و نسخه‌ها را نزد علامه می‌بردند و او با خط خود در پشت نسخه‌های آنها اجازه آنان را می‌نوشت».[18]
علامه با خود می‌اندیشید که تدریس کتب اربعه و توجه به بعضی از دیگر کتابها چون «ارشاد مفید»، «قواعد علامه» و «صحیفه سجادیه» تنها این کتب را از خطر نابودی نجات خواهد داد اما برای کتب دیگر چه باید کرد؟ اندیشه درباره هزاران کتاب شیعه که در کوره‌های حمام یغماگران و فرهنگ کشان به خاکستر تبدیل شده بود و نیز صدها نسخه کوچک و بزرگ روایات که از حوادث روزگار مصون مانده یا در کنج صندوقخانه‌ها پنهان شده بود و یا آنها را به نقاط دور دست دنیا کشیده بودند او را آزار می‌داد. از سوی دیگر تعصب خشک اهل سنت در نابودی ذخیره‌های گرانبهای تشیع و احتمال سقوط دولت صفویه به دست دو قدرت بزرگ شرق و غرب اهل تسنن و نفوذ قدرتمندانه صوفیان در دربار و جامعه و نقشه‌های آنان برای تحریف بسیاری از روایات، بی‌توجهی طلاب به کتب روایات و احادیث بیش از پیش آثار اهل بیت را در معرض خطر نابودی قرار داده بود. از این رو تلاش همه جانبه‌ای برای به دست آوردن آثار تشیع آغاز کرد به گونه‌ای که او در این تلاش وسیع دویست اصل (و منبع مکتوب) از اصول چهارصدگانه معتبر شیعه را به دست آورد و نفیس ترین کتابخانه تشیع را گرد آورد. حتی در زمانی که به علامه خبر دادند که نسخه کتاب «مدینه العلم» در یکی از کتابخانه‌های یمن به چشم خورده است علامه این مطلب را با شاه در میان گذاشت. شاه سفیرانی را با هدایای فراوان و گرانبها نزد پادشاه یمن روانه آن کشور کرد و از او کتاب «مدینه العلم» را درخواست نمود اما هیچ گاه آن کتاب به دلایل نامعلوم به دست علامه نرسید.[19] علامه در ادامه کارهای فکری ـ فرهنگی خود بسیاری از کتب گذشتگان را که علما در مسائل گوناگون نگاشته بودند احیا کرد و طلاب را به نسخه‌برداری از آنها تشویق و ترغیب نمود و کتابهایی که غبار غربت آنها را فرا گرفته و کسی آن را نمی‌شناخت و مطالعه نمی‌کرد با دستخط مبارکش در زیر آن می‌نوشت که این کتاب غریب مانده و کسی آن را نمی‌خواند».[20]
ادامه مطلب...
[ یکشنبه 87/11/27 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

طلوع خورشید
بنا به نقلی در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال 980 ق[1] مژده تولد فرزندی را به میرزا ابراهیم بن یحیی قوامی شیرازی دادند و او که سالهای دراز انتظار چنین روزی را داشت و بارها نذر و نیاز کرده بود از فرط خوشحالی سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدی که نموده بود نام مبارک «محمد» را برای فرزندش برگزید و تا زمانی که خود زنده بود روزانه یک سکه به شکرانه این لطف الهی در راه خدا انفاق می‌نمود.
میرزا ابراهیم از کارگزاران ولایت فارس یا بازرگانی سرشناس و امین در بازار بود. وی با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش کوشید و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهی نکرد تا آنکه در 16 سالگی او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهی که آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتی مشغول رسیگی به امور داراییهای پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دایی خود که مردی درستکار بود برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد.[2]
همان گونه که روال عادی حوزه‌های علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوی صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی متعارف، علوم دیگری چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و ... بخصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحله‌ای رسانده که مجبور شده است برای تکمیل رشته‌های مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحی دیگر اقدام نماید.
آغازسفر
کسانی که به زندگی صدرالمتألهین پرداخته‌اند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشته‌اند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال 998 که قاعدتاً شیخ بهایی نیز همراه او بوده است صدرالمتألهین جوان با شیخ بهایی آشنا شده و بهمراه آنان یا مدتی پس از آنان به پایتخت که در آن تاریخ قزوین بوده، آمده باشد. در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روی نسخه اصلی کتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایی که شرح دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست. زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است: «عبده الراجی صدرالدین محمد شیرازی محروسه قزوین شهر ذی‌الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبویه». معلوم می‌شود که ملاصدرا در تاریخ 1005 و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدی با استادش آشنایی داشته که از روی کتابهای او نسخه برداری می‌نموده است. بنابراین می‌توان گفت یک سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتألهین نیز راهی اصفهان شده باشد.
اساتید ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهین اصفهان و پس از آن قزوین پایتخت و مرکز علمی ایران بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژه‌ای برای دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاء الحق والدین محمد بن عبد الصمد عاملی ـ معروف به شیخ بهائی‌ـ که در علوم نقلی مورد اعتماد و دانشمند زمان و برنای عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سید بزرگوار و پاک نهاد حکیم الهی و فقیه ربانی امیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به ـ میر داماد ـ عهده‌دار گشت. این نوجوان خوش استعداد و پرشور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائی و فلسفه و کلام و عرفان و دیگر علوم ذوقی را از محضر میرداماد آموخت و علوم طبیعی و ریاضی و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالاً نزد حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی عارف زاهد و ریاضی‌دان بنام عصر فرا گرفت.
آواره کوی دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظیری بود که از همراهی با صاحبان قدرت و زندگی با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوی بیزار بود و عظمت روحی که در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایی را نمی‌داد. و البته دنیا طلبان نیز چنین مزاحمی را نمی‌توانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمی‌گذاشتند. صدرالمتألهین پس از طی مراحل علمی در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز می‌گردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.
تاریخ بازگشت صدرالمتألهین به شیراز همچون کوچ قبلی و بعدی او از این شهر معلوم نیست. همچنانکه از مدت اقامت و فعالیتهای علمی و اجتماعی او در این مرحله اطلاعی نداریم و احتمالاً در همین سالها که باید بین سالهای 1010 تا 1020 باشد الله وردی خان فرمانروای شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصمیم می‌گیرد تا مدرسه‌ای مخصوص به نام ملاصدرا بنا کند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلی در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمی‌دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل می‌رسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگاری علمای شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترک شیراز و بازگشت به اصفهان می‌شود و یا به گفته آیه الله سید ابوالحسن قزوینی از همان جا به نواحی قم عزیمت می‌نماید. ایشان در شرح حال ملاصدرا می‌نویسد:
« ... پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یکی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف می‌نمود».[3]
صدرالمتألهین حکیمِ خانه به دوشی بود که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت نشینان روی گرداند و به زندگی در روستایی دور افتاده و خالی از امکانات رفاهی ـ که آن روز و در بارگاه صفویان برای دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نماید و خود را برای «انقطاع الی الله» آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه می‌گوید: «من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعله‌های آتش جهالت و گمراهی برافروخته‌تر و بد حالی و نامردمی فراگیرتر می‌شود ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشه‌ای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شکسته حالی پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته‌دلان بر ادای واجبات کمر بستم».[4]
این مرحله از زندگی رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشم‌پوشی از مظاهر دنیوی و جاه و جلال مجازی و دل بریدن از دنیا و دنیاپرستان و رو به سوی جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهای فراوان و نیروی عزم و اراده‌ای آهنین تنها برای افرادی انگشت شمار حاصل می‌گردد؛ که در اصطلاح سالکان سیر از خلق به سوی حق نام دارد.
در کنج غربت
دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانی‌ترین منازل در سفرهای چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله که دوران سخت ریاضتهای جسمانی و مجاهدتهای نفسانی و عبادت و طی مقامات کشف و شهود است محلی به نام کهک (در سی کیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمی‌گزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مرکز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل می‌شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف کریمه اهل بیت ـ علیها السّلام ـ و حرم آنان پناه می‌گیرد تا ضمن بهره‌گیری از دریای علوم آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببرید».[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبی روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضی یادداشتها می‌توان نتیجه گرفت که بین سالهای 1025 تا 1039 در کهک بوده است و البته از شیوه زندگی او در آن قریه نیز اطلاعی نداریم جز مطالبی که از نوشته‌های خود او می‌توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه می‌دهد.
« با گمنامی و شکسته حالی به گوشه‌ای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم و کوتاهیهای گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تألیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقای درس و رفع اشکالات و شبهات و ... نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می‌شنود و چشم می‌بیند چگونه چنین فراغتی ممکن است ... ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی‌اعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذراندم».[6]
صدرالمتألهین در طی نامه‌ای از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحی خود را چنین ترسیم می‌کند:
«و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است که اگر خالی از صعوبتی و شدتی نیست ... اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه ... خللی واقع نگشته ... از حرمان ملازمت کثیرالسعاده بی‌نهایت متحسّر و محزون است. روی طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده‌ام و به هیچ روی ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمی‌شود ... به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسی از معانی لطیفه و مسائل شریفه مشکوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته...»[7]
سفر عرشی
مرحله سوم سلوک روحانی صدرالمتألهین شیرازی سفر از حق به سوی خلق است برای مشاهده آثار خدای سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهی در طبیعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طی مراحل گذشته نصیب سالک می‌شود. انسان در پایان این سیر به مقام «خلافت اله‌ی» نایل می‌شود و در اصطلاح فلاسفه «جهانی می‌شود بنشسته در گوشه‌ای».
شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند همه آنها که به این مقام رسیده‌اند در خور وصف نیست. او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دریچه‌ای به عالم قدس بگشاید و حقایق علمی را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نوری مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآوری دوران زحمت و رنج و مصیبتهای جانکاه، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود می‌شمرد و می‌گوید:

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 87/11/17 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 
معلم ثالث
سید شمس الدین محمد حسینی استرآبادی از شاگردان مکتب محقق کرکی (محقق ثانی) مولا امیر مومنان علی ـ علیه السلام ـ را در خواب دید؛ آن امام همام به او سفارش کرد که دخترش را به عقد ازدواج «سید شمس الدین» در بیاورد.
محقق کرکی یکی از دختران خود را به عقد وی درآورد؛ اما پس از مدتی، آن دختر دار فانی را وداع گفت. محقق از چگونگی تعبیر خواب خود متحیر ماند؛ تا این که مجدداً مولا را در خواب می بیند. آن حضرت به او می فرماید: منظور ما این، دختر نبود، بلکه فلان دخترت منظور است: زیرا از او فرزندی متولد خواهد شد که وارث علوم انبیا و اوصیا می گردد.
از این رو، محقق دختر دیگری را به عقد سید شمس الدین در می آورد؛ که حاصل این پیوند مبارک، پسری شد به نام «محمد باقر» که بعداً یکی از عالمان شیعه شد.[1]
ولادت و نسب
میر محمد باقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد» در نیمه دوم قرن دهم هجری پا به عرصه حیات گذاشت. هر چند درباره سال تولد او، اطلاعات کافی در دست نیست؛ ولی کتاب «نخبه المقال فی اسماء الرجال»، تولد وی را سال 969 ق. ذکر کرده است.
عین عبارت «نخبه المقال» این چنین است:
«ظفرت بتاریخ میلاده (میرداماد) سنه 969»[2]
اما آن چه مسلم است، وی در خانه علم و معنویت پا به عرصه گیتی نهاد؛ پدرش، سید محمد حسینی استرآبادی و مادرش دختر محقق کرکی بود و نسب وی به امام حسین ـ علیه السلام ـ می رسد.
عنوان استرآبادی ظاهرا به دلیل انتساب پدرانش به «استرآباد» بوده و خود وی در استرآباد به دنیا نیامده است؛ چرا که پدرش مسلما در مرکز سیاسی کشور بوده و سند و مدرکی بر سکونت خانواده میرداماد در استرآباد، وجود ندارد.[3]
از آن جا که پدرش، داماد شیخ علی بن عبدالعالی کرکی (معروف به محقق ثانی) بود، به «میرداماد» معروف شد که بعدا این لقب به میر محمد باقر نیز داده شد.[4]
تحصیلات
میر محمد باقر سال های کودکی را پشت سر نهاد و به جرگه دانش پژوهان پیوست. او در نخستین فرصت، به سمت توس هجرت کرد و در پرتو آستان قدس رضوی، به فراگیری دانش پرداخت و علوم دینی را نزد سید علی فرزند ابی الحسن موسوی عاملی و دیگر اساتید آن دیار آموخت.[5] همچنین علوم فلسفه و ریاضیات را در دوران حضورش در توس آموخت. میر محمد باقر سپس راه قزوین پیش گرفت. قزوین در آن زمان، پایتخت «دولت صفویه» بود و دانشمندان زیادی در آن شهر مشغول تحقیق و تدریس بودند؛ وی نیز به تدریس علوم دینی پرداخت. در سال 988 ق. دوباره به خراسان آمد و تا سال 993 ق. در آن دیار ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.
استادان
میر محمد باقر از محضر علمای بزرگی کسب فیض کرد؛ از جمله:
1. شیخ عبدالعالی بن علی بن عبدالعالی کرکی (متوفای 993 ق.)، (دایی میر محمد باقر).
2. شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملی (متوفای 984ق.)، (پدر شیخ بهایی) ؛ وی که از علمای بزرگ منطقه جبل عامل و از شاگردان معروف شهید ثانی بود. چون در ایران مذهب تشیع رسمیت یافته و محل امنی برای شیعیان بود به ایران مهاجرت کرد؛ که بعدا در قزوین، «شیخ الاسلام» دولت صفوی شد.
3. سید نورالدین علی بن الحسین موسوی عاملی؛ وی از شاگردان شهید ثانی بود که به ایران مهاجرت کرد.
4. علی بن ابی الحسن عاملی.
5. تاج الدین حسین صاعد بن شمس الدین توسی.
6. میر فخر الدین محمد حسینی سماک استرآبادی (918 ـ 984 ق.) ؛ وی مهمترین استاد میرداماد در علوم عقلیه بود.
مقام علمی
میرداماد از علمای برجسته قرن یازدهم و از بزرگان فلاسفه و حکمای اسلامی بود. اسکندر بیگ منشی ـ که معاصر میرداماد بود ـ در کتاب «تاریخ عالم آرای عباسی»، او را چنین وصف می کند:
«در علوم معقول و منقول، سرآمد روزگار خود و جامع کمالات صوری و معنوی، کاشف دقائق انفسی و آفاقی بود. در اکثر علوم حکمیه و فنون غریبه و ریاضی و فقه و تفسیر و حدیث، درجه علیا یافته و فقهای عصر فتاوای شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر می شمارند».[6]
میرداماد در زمینه علوم اسلامی، دارای آثار ارزشمندی است و در ابواب مختلف فقه و اصول، نیز صاحب نظر بود.
لکن آن چه در شخصیت علمی اش غلبه دارد، مهارت وی در حکمت و فلسفه است؛ به طوری که او را «معلم ثالث» خوانده اند و او نیز خود را «معلم» می خواند و شأن خود را کمتر از ابونصر فارابی نمی دید. از این رو، در برخی از تألیفات خویش می گوید: «قال شریکنا فی التعلیم ابونصر الفارابی».[7] و بهمنیار را ـ که بزرگترین شاگرد ابن سینا بود ـ شاگرد خویش می پنداشت، و اگر می خواست از او قولی نقل کند، می گفت:
«قال تلمیذنا بهمنیار؛ شاگرد ما بهمنیار گفت».[8]
همچنین در رشته فلسفه، خود را هم ردیف شیخ الرئیس ابوعلی سینا می دانست:
«کتاب الشفا لسهیمنا السالف و شریکنا الدارج الشیخ الرئیس»[9]
آورده اند که: روزی ملا صدرا برای شرکت در درس میرداماد حاضر شد؛ ولی استاد هنوز به کلاس درس مشرف نشده بود. تاجری برای مسئله مهمی به محل درس میرداماد آمد و از ملاصدرا پرسید: میرداماد افضل است یا فلان ملا؟ ملا صدرا در جواب گفت: میر، افضل است. در این هنگام استاد آمد و چون متوجه گفت و گوی آن دو شد لختی درنگ کرد تا از سخن شاگردش آگاهی یابد.
سپس تاجر سوال کرد: میر، افضل است یا شیخ الرئیس ابو علی سینا؟ صدر المتألهین جواب داد، میر برتر است. تاجر سوال کرد: میر برتر است یا فارابی؟ ملا صدرا خاموش ماند. در این هنگام، حکیم نامور استرآباد ندا داد و گفت: صدرا! مترس؛ بگو میر، برتر است.[10]
نام آور ترین شاگرد میرداماد؛ یعنی صدرالمتألهین، در اولین عبارتش هنگام بازگویی گفتار معصومان ـ علیهم السلام ـ، این گونه استادش را می ستاید:
اخبرنی سیدی و سندی و استادی و استنادی فی المعالم الدینیه و العلوم الالهیه و المعارف الحقه و الاصول الیقینیه، السید الاجل الانور العالم المقدس الاطهر، الحکیم الالهی و الفقیه الربانی، سید عصره و صفوه دهره، الامیر الکبیر و البدر المنیر، علامه الزمان و اعجوبه الدوران المسمی بمحمد الملقب بباقر الداماد الحسینی قدس الله عقله بالنور الربانی ...[11]
میرداماد علاوه بر این که در علوم ذکور شهرت یافته، در فصاحت و بلاغت نیز استاد و خطیبی جامع و پیشوایی مسلم بود؛ به عصر خویش خطیبی کامل؛ به جمعه و جماعت مواظبتی دائم و قاطبه افراد زمان به حضورش حاضر می شدند.[12]
شعر و ادب
میرداماد مانند بسیاری از حکما و عرفا، که ذوق شعر و شاعری داشته اند، به سرودن شعر عربی و فارسی می پرداخته و به «اشراق» تخلص می نموده است. مجموعه اشعار او بعد ها به نام «دیوان میرداماد» گرد آوری شده است. اکنون برخی از اشعار آن حکیم برجسته را بازگو می کنیم:
وصف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ
ای ختم رسل، دو کون پیرایه تست
افلاک، یکی منبر نه پایه تست
گر شخص تو را سایه نیفتد چه عجب
تو نوری و آفتاب، خود سایه تست
وصف علی ـ علیه السلام ـ
ای در ولایت تو را کعبه صدف
معراج تو دوش فخر عالم ز شرف
از مولد تو قبله عالم، کعبه است
وز مرقد تواست قبله کعبه، نجف[13]
وضعیت علمی در عصر میرداماد
هنگامی که انحطاط و سقوط سیاسی و اجتماعی بر نواحی دنیا اسلام سایه افکنده و آفاق آن در تاریکی شدیدی فرو رفته بود، برخی از نقاط جهان اسلام همچنان با نور معرفت، فرهنگ و علوم اسلامی منور بود.
«ایران» و «جبل عامل» مهمترین مراکز دنیای اسلام بودند و از این دو مرکز، علوم اسلامی در تمام رشته ها رشد و گسترش می یافت. هر چند ایران نیز در حال جنگ با عثمانی و درگیری های داخلی بود؛ اما چون حکومت آن شیعی بود، علمای شیعه در امان بودند. لذا مردانی بزرگ در این دوره پا به عرصه میدان علم و دانش گذاشتند که جهان اسلام از وجود آن ها بهره مند گردید. آنان قافله سالاران علم و ادب بودند. در این میان، عده ای از علمای شیعه در کلیه رشته های معارف و فنون، درخشیدند که نسل های بعد از ثمرات و آثار علمی آن ها بهره مند شدند. یکی از آنان، میرداماد است، که از پیشوایان حکمت، فلسفه و حدیث بود.[14]
توجه میرداماد به فلسفه و کلام، به هیچ وجه مانع از پرداختن او به احادیث نشد؛ بلکه وی برای اولین بار کوشید تا با شرح احادیث، استفاده بیش تری از معارف اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در دانش های رایج حوزه ها ارائه دهد.
از برخی آثار حدیثی میرداماد چنین به دست می آید که وی تخصص زیادی در احادیث داشته است؛ در عین حال، باید توجه کرد که اگر او را به این جهت، «اخباری» بدانیم، نباید با اخباری هایی که ضد فلسفه و کلام بوده اند، اشتباه بگیریم.
تشیع در قرن دوم و سوم هجری دارای دو گرایش متفاوت بود:
الف) «مکتب قم» که به احادیث توجه زیادی داشت.
ب) «مکتب بغداد» که به مباحث عقلی توجه بیشتری داشت.
این دو جریان در زمان شیخ مفید (متوفای 413 ق) و شیخ طوسی (متوفای 460ق) با یکدیگر تلفیق شد؛ سپس اصل این جریان به «شیعه اصولی» نامیده شد، و بر حوزه های علمیه شیعه در عراق غلبه کرد و در بعد فقهی آن به تدریج، فقه عقلی و اجتهادی پدید آمد و کمتر به آثار حدیثی توجه کرد.
با این همه، در برخی از محافل شیعی توجه به حدیث، ولو به شکل ضعیف، ادامه یافت و این وضعیت باعث شد که شماری از آثار حدیثی شیعه در طول قرن ها از بین برود.
در این ارتباط، تحول مهمی در دوره میانی صفوی ایجاد شد و علمای شیعه به تدریج به متون حدیثی روی آوردند.
البته این نوع حدیث گرایی، با فلسفه و کلام پیوند کامل داشت؛ از این رو، میرداماد کتاب الرواشح السماویه را در شرح کافی نوشت. و این روش پس از وی توسط شاگردش، ملا صدرا و افرادی مانند محمد تقی مجلسی دنبال شد.[15]
ادامه مطلب...
[ دوشنبه 87/11/7 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 
شیخ بها الدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهایی، او نیز از اهل جبل عامل است در کودکی همراه پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد که از شاگردان شهید ثانی بوده به ایران آمد شیخ بهایی از ایـن رو کـه به کشورهای مختلف مسافرت کرده و محضر اساتیدمتعدد در رشته های مختلف را درک کـرده، و بـه عـلاوه دارای اسـتـعداد و ذوقی سرشاربوده است، مردی جامع بوده و تالیفات مـتـنوعی دارد هم ادیب بوده و هم شاعر و هم فیلسوف و هم ریاضی دان و هم فقیه و هم مفسر از طـب نـیـز بـی بهره نبوده است اولین کسی است که یک دوره فقه غیر استدلالی به صورت رساله عـمـلیه به زبان فارسی نوشت آن کتاب همان است که به نام جامع عباسی معروف است شیخ بـهـایـی چون فقه رشته اختصاصی و تخصصی اش نبوده، از فقها طراز اول به شمار نمی رود، ولی شـاگـردان زیـادی تـربـیـت کـرده اسـت مـلا صـدرای شـیرازی و ملا محمد تقی مجلسی اول (پـدرمجلسی دوم، صاحب کتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آیات الاحکام ازشاگردان اویند همچنانکه قبلا اشاره شد، منصب شیخ الاسلامی ایران پس از محقق کرکی به شیخ علی منشار پدر زن شـیخ بهایی رسید و پس از او به شیخ بهایی رسید همسرشیخ بهایی که دختر شیخ علی منشار بـوده اسـت، زن فاضله و فقیهه بوده است شیخ ‌بهایی در سال 953 به دنیا آمده و در سال 1030 یا 1031 درگـذشـتـه است شیخ بهایی ضمنا مردی جهانگرد بوده است، به مصر، شام، حجاز، عراق، فلسطین، آذربایجان وهرات مسافرت کرده است.[1]
در آسـمـان عـلم و فقاهت، گاهی ستارگانی طلوع کرده اند که غیر از فروغ شعر ونویسندگی، دارای پرتو نبوغ و مواهب فطری دیگری هم بوده اند یکی از همین نوابغ،بدون شک شیخ بها الدین عـامـلـی، معروف به شیخ بهایی است شیخ بهایی نه تنها درفقه و حکمت و ریاضیات و لغت و حـدیـث دسـت داشـتـه است، بلکه او واجد کمالات و حایز علوم معقول و منقول بوده است هنوز داسـتـانهای حیرت آوری که ازشگفتیهای علمی اوست، در افواه مردم جریان دارد و حقا می توان گـفت شیخ بهایی نه تنها عالم کم نظیری است، بلکه در نوع خود شخصی بی مانند است اطلاعات وسیعی که شیخ بهایی در رشته های مختلف داشته، به شهرت وی کمک بسیاری کرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نیستند که او را می شناسند، بلکه توده مردم هم با اسم او آشنایی کامل دارند.
ولادت:
بـها الدین محمد بن عزالدین حسین بن عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن علی بن حسین بن مـحمد بن صالح حارثی همدانی عاملی جبعی، معروف به شیخ ‌بهایی، حکیم و فقیه و عارف و مـنجم و ریاضی دان و شاعر و ادیب و مورخ بزرگ، درسال 953 ه ق در بعلبک از توابع جبل عامل در یک خاندان علم و دانش که تبار ونسب خود را به حارث همدانی یکی از یاران مخلص علی (ع) مـی رسـانـنـد، پـا بـه عـرصـه حـیات نهاد پدر عالیقدر او، عالم بزرگوار، شیخ حسین فرزند عـبـدالـصـمدحارثی (متوفی 984 ه ق)، یکی از شاگردان مبرز فقیه نامدار شیعه، مرحوم شهید ثانی (مستشهد 966 ه ق) است او که خود صاحب نظر بوده و کتبی در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است، پس از شهادت شهید ثانی در ایام جوانی، در اثرسختگیریها و کارشکنیهایی کـه در امـور شیعه در جبل عامل پیش آمده بود، به ایران منتقل گردید کودک نوپا نیز همراه پدر بـود در عـهد حکومت صفویه که حرکت سیاسی با تز دفاع از اهل بیت (ع) و دوستی و مودت آل عـصـمـت (ع) شـروع شـده بـود، به حکومت صفوی پیوست و با خاندان بزرگ منشار که عنوان شیخ الاسلامی حکومت را داشت، وصلت نمود.
شـیـخ بـهـایـی در اثـر ذکاوت و استعداد فطری که داشت، با بهره گیری از پدر ومحیط علمی و فضیلتی اصفهان توانست در علوم و دانشهای متداول عصر تبحری به دست آورد، تا آنجا که برخی در توصیف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دین در قرن حادی عشر که ریاست مذهب و ملت به او منتهی گردید، در علوم و فنون اسلامی فنی وجود نداشته باشد که او را در آن بهره ای نباشد.
منزلت علمی و قلمی:
فـقیه ربانی و عارف صمدانی، شیخ بها الدین محمد عاملی، یکی از بزرگان ومفاخر و نوابغ اواخر قـرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری می باشد که در جامعیت وتنوع علوم و دانش، کمتر نظیری مـی تـوان بـر او پـیـدا نـمود او یکی از جامع ترین افرادروزگار خویش در وسعت معلومات و تنوع اطلاعات بوده است، از این نظربرجستگی مشخصی در میان فقها و دانشمندان کسب کرده است، و اگر او را نادره ای از نوادر و نابغه ای از نوابغ نامیده باشیم، راه مبالغه نپیموده ایم و خود با تواضع وفـروتـنی خاصی، به این حقیقت اعتراف دارد، آنجا که می گوید: من در مباحثه و جدل،بر هر ذوفـنونی چیره شدم، ولی هرگز نتوانستم با کسی که در یک فن استاد بود،حریف شوم (با این جـمـلـه بـه حقیقتی اشاره دارد که متاسفانه در اثر فشار و نیازهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کمتر مورد توجه و عنایت حوزه ها و مراکز علمی ودانشگاهی ماست، و آن اینکه استعداد طبیعی و ذاتی انسان، توان و قابلیت فراگیری یک سنخ مطلب خاصی را دارد، هر انسانی نمی تواند در تمام فنون موفقیت وپیشرفت داشته باشد، بسیار بجاست که مربیان و پیش کسوتان ذوق فرد را دریابند و اورا به مسیر مورد علاقه اش هدایت کنند).
شـیـخ بـهایی در زمینه های مختلف اطلاعات و آگاهی دارد و همین آگاهی ووسعت معلومات، نـوعـی جـاذبیت به آثار او بخشیده است که از میان انبوه آثارگذشتگان، کتابها و تالیفات او را به صورت کتاب روز و مورد علاقه درآورده است فی المثل در کتاب اربعین که یک کتاب حدیثی و فـقهی است، از مسائل ریاضی وهیات نیز استفاده کرده است، و مسائل آنها را به صورت روشن و ملموس در اختیارخواننده قرار داده است.
اساتید:
شـیـخ بزرگوار ما به کشورهای مختلفی مسافرت کرده و محضر اساتید متعددی را در رشته های گـونـاگـون درک کـرده است و چون دارای ذوق سرشار و استعداد وافی و جامع بوده، موفق به آفرینش تالیفات متنوع و گوناگونی شده است او هم ادیب بوده و هم شاعر، فیلسوف و هم ریاضی دان و منجم و مهندس، و هم فقیه اصولی و هم مفسر، و از طب و پزشکی بی بهره نبوده است.
چـنـانـکه گذشت، او از محضر بزرگان و دانشمندان متعددی کسب علم نموده است بنا به قول صـاحـب تـاریـخ عـالم آرای عباسی، تفسیر و حدیث و ادبیات عرب رااز پدر، حکمت و کلام و بـعضی علوم معقول را از ملا عبداللّه مدرس یزدی، صاحب حاشیه ملا عبداللّه، و ریاضیات را از ملا عـلـی مـذهـب و مـلا افضل قاضی مدرس و ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدی، صاجب کتاب مـطـالـع الانوار، و طب را از حکیم عماد الدین محمود، و به قول صاحب روضات الجنات، صحیح بخاری را نزد محمدبن عبداللطیف مقدسی آموخته است.
شاگردان:
بـرای پـی بـردن بـه مـقام علمی و میزان دانش شیخ، کافی است بدانیم که متجاوز ازچهل تن از دانـشـمـنـدان و بزرگان قرن یازدهم هجری قمری از وی علم آموخته و بهره برده اند و بعضی از آنان، اشخاص زیر هستند:.
1 ـ صدر الدین محمد ابراهیم شیرازی، معروف به ملا صدرا، فیلسوف معروف.
2 ـ ملا محمد محسن بن مرتضی بن محمود، معروف به فیض کاشانی، صاحب تفسیر صافی.
3 ـ ملا عز الدین فراهانی مشهور به علینقی کمره ای، شاعر معروف قرن یازدهم.
4 ـ ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی، معروف به محقق شیخ الاسلام.
5 ـ شیخ جواد بغدادی، مشهور به فاضل جواد، صاحب شرح خلاصه الحساب و زبده فی الاصول.
6 ـ ملا محمد تقی بن مقصود علی مجلسی، صاحب روضه المتقین (م 1070).
7 ـ سید عز الدین حسینی کرکی عاملی، مشهور به مجتهد مفتی اصفهانی.
ادامه مطلب...
[ جمعه 87/10/27 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

ولادت:
او در عـصـر صـفویه و در شهر اردبیل دیده به جهان گشود، پس از رشد و نما وکسب تحصیلات ابـتـدایی، به قصد تحصیلات عالیه، به نجف اشرف مهاجرت کرد و بابهره گیری از فضای علمی و مـعـنوی نجف اشرف مجاورت آن خاک اقدس راپذیرفت و علی رغم دعوتهای مکرری که از سوی امرا و حکام صفوی از او به عمل آمد، نپذیرفت و تدریس و تدرس را بر استفاده از مزایای اجتماعی و سیاسی ایران ترجیح داد پس از شهید ثانی مرجعیت و ریاست تامه شیعه را در نجف بر عهده داشت.
عـلـی رغـم شـهـرتی که مقدس اردبیلی در میان توده های مردم داشت، ولی با کمال تاسف منابع شـنـاخـت این فقیه عالیقدر در میان کتابها و منابع تراجم و رجال بسیارمحدود است
احمد بن محمد اردبیلی، معروف به مقدس اردبیلی، ضرب المثل زهد و تقوا است ودر عین حال از مـحـققان فقهای شیعه است محقق اردبیلی، در نجف سکنی گزید معاصرصفویه است گویند شـاه عـباس اصرار داشت که به اصفهان بیاید، او حاضر نشد شاه عباس خیلی مایل بود که مقدس اردبیلی خدمتی به او ارجاع دهد تا اینکه اتفاق افتاد که شخصی به علت تقصیری از ایران فرار کرد و در نجف از مقدس اردبیلی خواست که نزدشاه عباس شفاعت کند، مقدس نامه ای به او نوشت به این مضمون:
بانی ملک عاریت بداند اگرچه این مرد اول ظالم بود، اکنون مظلوم می نماید، چنانچه از تقصیر او بگذری، شاید حق سبحانه از پاره ای از تقصیرات تو بگذرد.
شاه عباس نوشت:بـه عـرض مـی رساند عباس خدماتی را که فرموده بودید به جان منت داشت، به تقدیم رسانید، امید که این محب را از دعای خیر فراموش ننمایید.
کلب آستان علی، عباس[1]
امـتناع مقدس اردبیلی از آمدن به ایران، سبب شد که حوزه نجف به عنوان مرکزی دیگردر مقابل حـوزه اصـفـهـان احـیـا شـود هـمچنانکه امتناع شهید ثانی و پسرش شیخ حسن صاحب معالم و دخترزاده اش سید محمد صاحب مدارک از مهاجرت از جبل عامل به ایران، سبب شد که حوزه شام و جبل عامل همچنان ادامه یابد و منقرض نگرددصاحب معالم و مدارک برای اینکه دچار محظور و رودربـایـسـتـی بـرای توقف در ایران نشوند، از زیارت حضرت رضا (ع) که فوق العاده مشتاق آن بـودنـد صـرف نظر کردند این بنده فعلا نمی داند که مقدس اردبیلی فقه را از کجا و نزد چه کسی تـحـصیل کرده است،همین قدر می دانیم که فقه را نزد شاگردان شهید ثانی تحصیل کرده است پـسـر شـهـیـد ثانی و نواده دختریش، صاحب مدارک در نجف شاگرد او بوده اند در کتاب جلال الدین دوانی می نویسد:
مـلا احـمـد اردبـیـلـی، ملا عبداللّه شوشتری، خواجه فضل اللّه ترکه، میر فخر الدین هاکی،شاه ابـومحمد شیرازی، مولانا میرزاجان و میر فتح اللّه شیرازی، شاگردان خواجه جمال الدین محمود بـوده انـد و او شـاگـرد محقق جلال الدین دیوانی بوده است[2] و ظاهراتحصیل خواجه جمال الـدیـن مـحـمود در رشته های معقول بود، نه منقول مقدس اردبیلی که در سال 993 درگذشته اسـت، کـتـاب فـقهی معروف او یکی شرح ارشاد است و دیگر آیات الاحکام نظریات دقیق او مورد توجه فقها است.[3]
احمد بن محمد اردبیلی یکی از فقهای نامدار، و یکی از مفاخر علمای امامیه قرن دهم هجری است کـه در بـیـن تـوده مـردم بـه مـقدس اردبیلی، و در میان خواص وفقها به محقق و مدقق اردبـیـلی شهرت دارد، و عامل این شهرت، وجود آن آثار وتالیفات و تحقیقات گرانقدری است که در زمینه فقه، کلام و عقاید از او به یادگار مانده است.
گفتار دانشمندان:
علا مه شیخ حر عاملی درباره او گوید:.
مـولی بزرگوار، احمد بن محمد اردبیلی، عالم فاضل، مدقق، عابد زاهد، ثقه،پرهیزگار، جلیل القدر و عظیم الشان می باشد.[4]
صـاحب جامع الرواه که خود اردبیلی است، در حق همشهری خویش می گوید: احمد بن محمد اردبـیـلـی (ره) در جلالت قدر و اعتبار و موثق بودن،مشهورتر از آن است که ذکر گردد او فقیه، متکلم، جلیل القدر، و عابدترین وپرهیزکارترین مردم عصر خویش بوده است.[5]
گفتار محدث نوری:
عـالـم ربانی، فقیه و محقق صمدانی، مولی احمد بن محمد اردبیلی، متوفی993 درخت علم و تحقیقات او با انوار درخشان قدس، زهد، اخلاص و کرامات اوپوشیده است.[6]
گفتار محدث قمی در کتاب الکنی و الالقاب:
عالم ربانی، محقق و فقیه بزرگوار احمد بن محمد اردبیلی، در تقوی، جلالت،فضیلت، اصالت، زهد، دیانت، ورع، امانت مشهورتر از آن است که قلم بر آن احاطه کند یا تحت عدد و شمارش درآید او متکلم و فقیه بزرگوار می باشد، به حدی که علا مه مجلسی درباره او گفته است: او در ورع و تـقـوی و زهـد، بـه حـد نـهـایی و مرتبت عالیه رسیده است و همانند او را در میان پیشینیان و متاخرین نشنیده ام خداوند او را باپیشوایان معصوم (ع) محشور دارد.[7]
ادامه مطلب...
[ سه شنبه 87/10/17 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 
ولادت و زندگی:
شـیخ زین الدین معروف به شهید ثانی، از اعاظم فقهای شیعه است مردی جامع بوده ودر علوم مـخـتـلف دست داشته است اهل جبل عامل است جد ششم او صالح نامی است که شاگرد علا مه حـلـی بـوده اسـت ظـاهـرا اصـلا اهـل طوس بوده است، از این روشهید ثانی، گاهی الطوسی الشامی امضا می کرده است.[1]
شـهـیـد ثانی در سال 911 متولد شده و در 966 شهید شده است مسافرت متعددی کرده و اساتید فـراوانی دیده است به مصر و دمشق و حجاز و بیت المقدس و عراق و استانبول مسافرت کرده و از هر خرمنی خوشه هایی چیده است تنها اساتید سنی او را دوازده تن نوشته اند به همین جهت مردی جـامـع بوده است علاوه بر فقه و اصول، از فلسفه وعرفان و طب و نجوم هم، آگاهی داشته است فـوق الـعاده زاهد و متقی بوده است شاگردانش در احوالش نوشته اند که در ایام تدریس شبها به هـیـزم کـشـی برای اعاشه خاندانش می رفت و صبح به تدریس می نشست مدتی در بعلبک به پنج مـذهـب (جعفری، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) تدریس می کرده است شهید تالیفات متعددی دارد معروف ترین تالیف او در فقه، شرح لمعه شهید اول، و دیگر مسالک الافهام است که شرح شـرایـع مـحقق حلی است شهید ثانی نزد محقق کرکی (قبل ازآنکه به ایران بیاید) تحصیل کرده است شهید ثانی به ایران نیامد صاحب معالم که ازمعاریف علما پایان کتاب النفلیه با انها شهید ثانی که مورد تایید محدث قمی نیز قرار گرفته است.شیعه است، فرزند شهید ثانی است.[2]
فقیه عالیقدر و دانشمند بزرگوار شیعه، زین الدین بن نورالدین شیخ علی بن احمد عاملی جبعی، مـعـروف بـه شهید ثانی در سیزدهم شوال 911 ه ق، در یک خانواده علم و فقاهت زاده شده و هـمزمان با حیات پدر بزرگوارش، نورالدین علی بن احمد، تحصیلات مقدماتی را نزد او گذراند سپس به قریه میس رفت و نزد شیخ ‌علی بن عبدالعالی میسی (م 938 ه ق) تحصیلات خود را ادامـه داد و کـتابهای شرائع الاحکام محقق حلی، و ارشاد علا مه حلی، و کتاب قواعد علا مه را نزد او خواند.
او یـکـی از اعـیان و مفاخر فقهای نامدار شیعه، و یکی از اکابر متبحرین در علوم اسلامی و یکی از اسـتوانه های فقهی و اجتهادی در طول ادوار فقه اسلامی می باشد که از نظر آثار و برکات وجودی کـم نـظـیـر مـی باشد او در قرن دهم هجری می زیسته و باتلاش و کوشش خستگی ناپذیر فقه آل محمد (ص) را به نقاط مختلف جهان بسط وانتشار داده است.
سفرهای علمی:
او بـه منظور ادامه تحصیلات علمی، مسافرتهای متعددی به نقاط مختلف جهان اسلام آغاز نمود، یـعـنی آنگاه که چندی در میس اقامت گزید، به کرک نوح رفت و نحو و اصول فقه را نزد سـیـد جـعفر کرکی، نویسنده کتاب المحجه البیضافراگرفت، و در سال 934 ه ق مجددا به جـبع بازگشت و تا سال 937 ه ق در آنجاسرگرم مطالعه و تحقیق و مذاکرات علمی شد در هـمـین سال به دمشق مسافرت کردو قریب یک سال و اندی در آنجا به تحصیلات خود ادامه داد و نزد شیخ محمد بن مکی حکیم و فیلسوف بزرگوار، پاره ای از کتب طب و حکمت و هیات را قـرائت نـمـود و در مـحـضـر درس شـیخ احمد جابر شرکت جست و کتاب شاطبیه را که در علم قرائت و تجوید است، بر او خواند.
او بـه سـال 938 هـ ق دوبـاره به جبع بازگشت، ولی نتوانست توقف خود را که موجب توقف علمی او می شد، چندان ادامه دهد، لذا مجددا آهنگ دمشق نمود تا ازآنجا به مصر برود البته مدتی کـوتـاه در دمـشـق درنـگ کـرد و کـتـاب صـحیح مسلم وصحیح بخاری را در مدرسه سـلـیـمـیه نزد شمس الدین طولون قرائت کرد وسپس در نیمه ربیع الاول 942 ه ق به صـوب مـصر حرکت نمود مدت مسافرت او ازدمشق به مصر، حدود یک ماه به طول انجامید و در میان راه کرامات و خوارق عاداتی از وی مشاهده شد که شاگردش ابن العودی آنها را بازگو کرده است در مصر نزدشانزده استاد برجسته و دانشمند به اندوختن ذخایر علمی در علوم عربی، اصول فقه،هندسه، معانی، بیان، عروض، منطق، تفسیر و سایر علوم دیگر سرگرم شد.
شـاگـردش ابـن العودی تمام اساتید او را در بغیه المرید نام می برد که از آن جمله است شـیخ ابوالحسن بکری، نویسنده کتاب الانوار فی مولد النبی و مجلسی از این کتاب در بحار الانوار مطالبی نقل کرده است شهید ثانی در شوال 944 ه ق به زیارت خانه خدا و نیز زیارت قبر شـریف پیامبر اکرم (ص) و ائمه بقیع موفق شد درصفر 944 ه ق بار دیگر به موطن خود جبع مـراجـعـت کـرد در ربیع الاول 946 ه ق به زیارت ائمه هدی (ع) در عراق مشرف شد و در پنجم شعبان همان سال به جبع بازگشت و چند سالی در آنجا ماند در ذیحجه 948 ه ق مسافرت به بـیـت الـمـقـدس رادر پـیـش گرفت و وارد این شهر شد و در محضر شیخ شمس الدین بن ابی اللطیف مقدسی، قسمتی از صحیح مسلم و بخاری را قرائت نمود و از این استاد اجازه روایت را اخـذ کـرد پـس از آن بـه موطن خود مراجعت نمود و در آنجا مشغول تحقیق و مطالعه و تدریس گشت.
پـس از آن بـه صوب روم شرقی عزم سفر کرد و در هفدهم ربیع الاول 949 ه ق از طریق دمشق و حلب وارد قسطنطنیه گردید این دانشمند بلند همت و سخت کوش به گوشه ای پناهنده گشت و در طی مـدت هیجده روز دست اندر کار نگارش رساله ای شد که راجع به ده علم بود ده مبحث جالب آن را در آن رساله تحریر کرد و آن را نزدقاضی عسکر محمد بن محمد بن قاضی زاده رومی کـه خـود از دانشمندان برجسته آن دیار به شمار می رفت، فرستاد پس از ملاقات او با شهید ثانی، مـیـان آن دو در در مسائل مختلف مباحثات و مذاکرات علمی صورت گرفت و نوشته های شهید ثـانـی و نـیزمذاکرات علمی او، قاضی رومی را بر آن داشت که صورت برنامه ای که حاوی وظائف مـدارسی بود در اختیار او قرار داده و به او پیشنهاد کرد که در انتخاب مدرسه دلخواه خود مختار اسـت و مـی تـواند افاضات علمی و تدریسی خود را در هرمدرسه ای که مطابق سلیقه اوست اجرا نـمـایـد، و در ضـمـن با اصرار از او درخواست می کرد که در شام یا حلب به انجام وظیفه تدریس بپردازد شهید ثانی پس از استخاره،اقامت در مدرسه نوریه واقع در بعلبک را انتخاب کرد و از سوی قاضی مزبور، اداره امور این مدرسه به وی، واگذار شد.
مدت توقف شهید ثانی در قسطنطنیه چهار ماه به طول انجامید و طبق معمول که لحظه ای را به هـدر نـمـی داد، در طـول ایـن مـدت کـوتـاه با سید عبدالرحیم عباسی،نویسنده کتاب معاهد الـتـنصیص آشنایی پیدا کرد و با او مجالست و آمد و شد آغازنمود و از محضرش از لحاظ علمی استفاضه می کرد.
در یـازدهم رجب از طریق عراق به جبع بازگشت و در مسیر بازگشت خود به زیارت مراقد ائمه اطـهـار (ع) تـشـرف حاصل نمود و این مراجعت با نیمه صفر 953 ه ق همزمان بود او سرانجام در بعلبک اقامت گزید.
شهرت علمی:
او پس از اقامت در بعلبک، در سایه شهرت علمی، مرجعیت یافت ودانشمندان فرزانه و فضلای آن دیـار، از دوردسـت ترین بلاد برای استفاضه علمی به محضر او روی می آوردند و از برکات علمی و اخـلاقـی او بـهره کافی می گرفتند وی دراین شهر، تدریس جامعی را آغاز کرد، به این معنی که چـون نـسبت به مذاهب پنج گانه جعفری، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی از لحاظ آگاهی علمی کـامـلا مـحیط و مسلطبود، بر اساس تمام این مذاهب پنجگانه تدریس می نمود و در حقیقت فقه مقارن وعقائد تطبیقی را تدریس می کرد و چنانکه سلف صالح او، یعنی شیخ طوسی (قدس سره) برای نخستین بار کتابی در زمینه فقه تطبیقی و حقوق تطبیقی اسلام تالیف کرده بود، شهید ثانی برای نخستین بار تدریس فقه تطبیقی را در شهر بعلبک بنیاد نهاد توده مردم نیز بر حسب مذهب خود، پاسخ استفتاآت خویش را از محضر او دریافت می کردند.
کار و تلاش:
شهید ثانی با داشتن چنین مقام و شخصیت برجسته علمی و فقهی، در تامین پاره ای از ضروریات مـعـاش شـخـصا تلاش می کرد نوشته اند: وقتی هوا تاریک می شدو شب فرا می رسید، الاغی را که مـرکب سواری او بود از خانه بیرون می آورد و به خارج شهر می راند و هیزم فراهم می آورد و بار بر آن می نمود و بدین وسیله سوخت منزل را برای خانواده اش فراهم می ساخت.
از بـرکات وجودی این شخصیت بزرگوار، با این فضائل روحی و معنوی،فرزند برومندی همچون عـلا مه بزرگوار و دانشمند پارسا و ژرف نگر، ابومنصورجمال الدین حسن (صاحب معالم) به ثمر رسید که آثار گرانبهایی در اصول فقه وسایر علوم اسلامی به دنیای شیعه ارمغان آورد.
کـتـاب معالم الدین فی الاصول ابومنصور حسن، جایگزین کتاب اصول فقه فشرده مختصر ابن حاجب گشت و چند قرن است که به عنوان کتاب درسی طلا ب علوم دینی در حوزه علمی شیعه مورد استفاده قرار می گیرد و مانند کتاب پدر، یعنی الروضه البهیه همچنان جاویدان و پـایدار است و در پایگاههای حضرت ولی عصر (عج) عطش علمی شاگردان مکتب امیرالمؤمنین عـلی (ع) را فرو می نشاند وقلب آنان را با آبشخورهای پرفیض خود سیراب می سازد اثر گرانبهای دیـگـر فـرزنـدچـنـان پدری، کتاب منتقی الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان است که کمتردانشمندی می تواند از آن احساس بی نیازی کند.
از نوادگان فاضل او، شیخ محمد بن حسن می باشد.
مرحوم خوانساری صاحب روضات الجنات، درباره شهید ثانی چنین می گوید: تا کنون در جمع دانـشـمـندان بزرگ و برجسته شیعه کسی را به یاد ندارم که ازلحاظ شکوه شخصیت، سعه صدر، خـوش فـهمی، حسن سلیقه، داشتن نظم و برنامه تحصیلی، کثرت اساتید، ظرافت طبع، معنویت سـخـن و پـختگی و بی نقص بودن آثارعلمی به پای او برسد، بلکه این استاد بزرگوار در تخلق به اخلاق الهی و قرب منزلت،چنان می نمایاند که تالی تلو معصوم (ع) است و بلافاصله در رده پس از معصومان (ع) قرار دارد.[3]
شـهـیـد ثـانـی به هنگام میزبانی از واردین بی اختیار می گشت و در پذیرایی ازمیهمانان و تامین حوائج متقاضیان در حد ایثار و فداکاری می کوشید.
اساتید:
از مجموع بحث ها و مدارک تاریخی دیگری که در زندگی این شهید عالیقدر دردست داریم، به این نـتـیجه می رسیم که شهید ثانی با مسافرتهای متعدد خود، در صددیافتن اساتیدی بود که بتواند بـیـشترین بهره های علمی را از محضر آنان به دست آورداگر چه نمی توانیم نام تمام اساتید او را بـرشماریم، ولی به خاطر مزید اطلاع از آن اساتیدی نام می بریم که اسامی آنان در مدارک تاریخی ضـبط شده است و شهید ثانی ازمحضر آنان مستفیض گشته است و می نمایاند که شهید از درس اکـثـر اساتید برجسته در تمام مذاهب پنجگانه اسلامی استفاده شایان کرده است اینک تعدادی از آنان:
1 ـ پدر او، احمد عاملی جبعی (م 925 ه ق) در میس.
2 ـ شیخ علی بن عبدالعالی میسی (م 938 ه ق) در میس.
3 ـ شیخ محمد بن مکی حکیم و فیلسوف، در دمشق.
4 ـ سید حسن بن جعفر کرکی، در کرک نوح.
5 ـ شیخ احمد بن جابر، در دمشق.
6 ـ شمس الدین طولون دمشقی حنفی، در دمشق.
7 ـ شیخ ابوالحسن بکری.
8 ـ شیخ شمس الدین ابواللطیف مقدسی، در بیت المقدس.
9 ـ سید عبدالرحیم عباسی، در قسطنطنیه.
10 ـ ملا حسن جرجانی.
11 ـ ملا محمد استرآبادی.
12 ـ ملا محمد علی گیلانی.
13 ـ شهاب الدین بن نجار حنبلی.
14 ـ زین الدین حری مالکی.
15 ـ شیخ ناصر الدین طلاوی کفعمی.
ادامه مطلب...
[ شنبه 87/10/7 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 
ولادت و زندگی:
مـحـمد بن مکی، معروف به شهید اول شاگرد فخرالمحققین، یکی از اعاظم فقهای شیعه اسـت او در ردیـف مـحـقـق حلی و علا مه حلی است اهل جبل عامل است که منطقه ای است در جنوب لبنان و از قدیمی ترین مراکز تشیع است و هم اکنون نیز یک مرکز شیعی است. [1]
شـهـیـد اول در سال 734 متولد شده و در 786 به فتوای یک فقیه مالکی مذهب و تاییدیک فقیه شـافـعـی مـذهب، شهید شده است او شاگرد شاگردان علا مه حلی، از آن جمله فخرالمحققین (فـرزنـد علا مه حلی) بوده است کتابهای معروف شهید اول در فقه عبارت است از: اللمعه که در مـدت کـوتـاهی در همان زندانی که منجر به شهادتش شده است، تالیف کرده است و عجیب این است که این کتاب شریف را در دو قرن بعد فقیهی بزرگ شرح کرد که او نیز سرنوشتی مانند مؤلف را پیدا کرد، یعنی شهید شد و شهیدثانی لقب گرفت.
شـرح لـمـعه تالیف دیگر شهید است که همواره از کتب درسی طلا ب بوده و هست کتابهای دیگر شهید اول عبارت است از: دروس ـ ذکری ـ بیان ـ الغیبه ـ القواعد همه کتب او از نفائس آثار فقهی اسـت کـتـب شهید اول نیز مانند محقق و علا مه حلی و درعصرهای بعد از طرف فقها، شرحها و حـاشـیـه هـای زیـادی خـورده اسـت در میان فقهاشیعه، کتابهای سه شخصیت فوق الذکر یعنی محقق آغاز کتاب غایه المراد شهید اول.
حـلـی، عـلا مـه حلی و شهید اول که در قرن هفتم و هشتم می زیسته اند، به صورت متون فقهی درآمـده و دیگران بر آنها شرح و حاشیه نوشته اند و کسی دیگر نمی بینم که چنین عنایتی به آثار او کرده باشند فقط در یک قرن گذشته، دو کتاب از کتابهای شیخ مرتضی انصاری که در حدود صد و سـیزده سال (اکنون 137 سال) از وفاتش می گذرد، چنین وضعی به خود گرفته است خاندان شـهید اول، خاندان علم و فضل بوده و نسلهای متوالی این شرافت را برای خود نگهداری کرده اند شـهـیـد سـه پـسـر دارد که هر سه ازعلما و فقها بوده اند همچنانکه همسرش ام علی، و دخترش ام الـحـسـن نـیز فقیهه بوده اند و شهید، زنان را در پاره ای از مسائل، به این دو بانوی فاضله ارجاع می کرده است در ریحانه الادب گوید:.
برخی از بزرگان، فاطمه دختر شهید را سته و برخی ست مشایخ سیده المشایخ لقب داده اند. [2]
شـهـیـد اول، یـکـی از فـقـهـای بارز و نامدار جهان تشیع به شمار می آید که آوازه او،از مرزهای جـغـرافـیایی مناطق اسلامی نیز بیرون رفته است و در مراکز علمی و حقوقی جهان، نام او آشنا و مطرح می باشد.
خاندان پربرکت:
شـهـید اول در خانواده علم و فضیلت رشد و نما یافته بود پدر، جد، تا چندین پشت از علما و فقها بـوده انـد، آنچنان که فرزندان و خاندان او اعم از پسر و دختر، ازدانشمندان و اهل کمال و معرفت بـوده انـد و از او سـه پـسر مجتهد و عالم و یک همسرفقیهه و یک دختر عالمه و فاضله به یادگار مانده و در جمع پربرکت آنان آمده است:.
1 ـ شیخ رضی الدین ابوطالب محمد بن محمد بن مکی عاملی جزینی، از پدرروایت می کند که او در عصر خویش فقیه و مجتهد وارسته بوده است.
2 ـ شیخ ضیا الدین ابوالقاسم او نیز دارای علم و شایستگی لازم بوده است، به حدی که فردی مثل ابن مؤذن از او روایت می کند.
3 ـ شیخ جمال الدین ابومنصور حسن بن محمد بن مکی عاملی جزینی صاحب امل الامل او را فاضل محقق و فقیه توصیف نموده است.
4 ـ فـاطـمه ام الحسن ست المشایخ (سیده المشایخ)، یعنی سرور اساتید ومشایخ روایتی، چنانچه ست معصومه (ع) گویند، یعنی سیده معصومه (ع) سیده وسرور مشایخ روایتی.
شرح حال هر کدام از این یادگارهای ارزنده امت اسلامی در کتابهای رجال وتراجم، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است که ما از روضات الجنات خوانساری،فشرده ای در این باره می آوریم.
اساتید:
او یـکـی از پراستادترین فقهای نامدار شیعه است و از سید صدر کرکی دخترزاده محقق نقل شده اسـت کـه او بـیـش از هـزار اجازه روایتی و اجتهادی از اساتیدرا با خود همراه داشته است که در محضر بیشتر آنان تلمذ نموده بود.
1 ـ فـخـرالمحققین، پسر علا مه حلی شهید اول بیش از هفت ماه از محضر اواستفاده کرده است شهید به قصد تلمذ از محضر علا مه حلی عازم حله شده بود که دربین راه مصادف با تشییع جنازه او گردید شهید اول از فخرالمخققین اجازه روایتی نیزدارد که پشت کتاب القواعد آمده است و صورت آن چنین است:
امام علا مه بزرگ افضل علما و سید فضلا، مولانا شمس الحق و الدین،محمد بن مکی بن محمد بن حامد مشکلات این کتاب را بر من خواند و من به او،روایت تمام کتابهای پدر و تمام تالیفاتی که پیشینیان بزرگوار ما گردآوری نموده اند،بر اساس آن طرقی که به آنان منتهی می گردد، اجازه دادم. [3]
2 ـ سید عمید الدین بن عبدالمطلب حلی.
3 ـ سید ضیا الدین عبداللّه حلی هر دو فرزندان دختر علا مه حلی می باشند.
مشایخ روایتی و اجازه:
مشایخ اجازه او متعدد می باشند که از آن میان می توان به اسامی زیر اشاره کرد:
1 ـ سید تاج الدین بن معیه حسینی.
2 ـ سید علا الدین بن زهره حسینی.
3 ـ شیخ علی بن طران مطار آبادی ملقب به رضی الدین.
4 ـ الشیخ رضی الدین علی بن احمد مزیدی.
5 ـ شیخ جلال الدین محمد بن الشیخ شمس الدین حارثی.
6 ـ شیخ محمد بن جعفر مشهدی.
7 ـ شـیـخ قطب الدین بویهی رازی و از جمعی دیگر از علما عامه نیز، قریب چهل تن از آنان اجازه روایتی کسب کرده است.
شاگردان:
حـوزه عـلمی پربرکت شهید اول بهره وران و شاگردان متعددی را پرورده است که هر کدام سند اعتبار و حجت وقت در علم و عمل بوده اند سه فرزند دانشمند وعالم همسر فاضله اش ام علی و دخـتـر فـاضله و فقیهه اش فاطمه ام الحسن این دومادر و دختر هر دو از کسانی بودند که شهید مرحوم در مورد هر دو تعریف وتوصیف داشت و زنان و دختران را در مورد مسائل شرعی به آنان ارجاع می داد و ازکسانی که از شهید اول تلمذ و اجازه روایتی داشته اند:
ادامه مطلب...
[ چهارشنبه 87/9/27 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 
حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی، معروف به علا مه حلی یکی از اعجوبه های روزگار است در فقه، اصول و کلام و منطق و فلسفه و رجال و غیره کتاب نوشته است درحدود صد کتاب از آثار خطی یا چاپی او شناخته شده که بعضی از آنها به تنهایی (مانندتذکره الفقها) کافی است که نبوغ او را نشان دهد علا مه کتب زیادی دارد که غالب آنهامانند کتابهای محقق حلی در زمانهای بـعد از او از طرف فقها، شرح و حاشیه شده است کتب معروف فقهی علا مه عبارت است از ارشاد، تبصره المتعلمین، قواعد، تحریر،تذکره الفقها، مختلف الشیعه، المنتهی و.
عـلا مـه اسـاتـیـد زیادی داشته است در فقه شاگرد دائی خود محقق حلی و در فلسفه ومنطق شـاگـرد خـواجه نصیر الدین طوسی بوده است فقه تسنن را نزد علمای اهل تسنن تحصیل کرده است علا مه در سال 648 متولد و در سال 726 درگذشته است.[1]
عـلا مه بزرگوار، آیه اللّه شیخ حسن بن یوسف بن مطهر حلی، (متوفی 726 ه ق) فقیه بزرگوار و مـتـعـهد اسلام، رئیس طائفه و فقیه بزرگوار شیعه، صاحب ابتکارات ونوآوریها، دارای شخصیت معنوی بسیار جلیل القدری می باشد که ریاست ومرجعیت شیعه در قرن هفتم هجری به او منتهی گردیده است.
موقعیت ممتاز علمی و اجتماعی او، بالاتر از آن است که در یک مقال یا نوشتارکوتاه بگنجد، یا شان و اعـتـبـار عـلمی و اجتماعی او در یک فصل بازگو گردد، و درمحدوده مختصرنگاری گزیری نـیـسـت جز آنکه خلاصه ای از گفته ها و نوشته های رجال تحقیق و تخصص را که آشنایی کامل با نـحـوه فـعـالـیت و اندیشه های فقهی وعلمی او دارند بازگو نماییم و سپس به بررسی و تجزیه و تحلیل مطالب آنان در مورداین شخصیت عالیقدر بپردازیم.
ولادت:
ایـن سـتـاره فروزان آسمان علم و فقاهت در روز 29 ماه مبارک رمضان سال 648هجری در شهر حله پا به عرصه وجود نهاد و ماده تاریخ آن لطف رحمت می باشدتولد او در یک خانواده علمی و روحانی بوده است.
از اوان کودکی به تحصیل علم و کسب کمال پرداخت ادبیات عرب و علوم مقدماتی و متداول عصر را در حـلـه نزد پدر دانشمندش و سایر علمای بزرگ آن منطقه، همچون دایی بزرگوارش محقق حـلـی و پسر عم مادرش شیخ نجیب الدین یحیی بن سعید و سید احمد بن طاوس و رضی الدین عـلـی بـن طـاوس و حـکیم مشهورابن میثم بحرانی مؤلف شرح نهج البلاغه آموخت هنوز سنین عـمـرش به حد بلوغ نرسیده بود که از تحصیل علوم مقدماتی فراغت یافت و به مقام عالی اجتهاد نـائل آمـدو از همان روزها آوازه فضل و نبوغ و هوش سرشار او همه جا طنین افکند و آینده بسیار درخشانی را به او نوید داد.
عصر زندگی او:
عـلا مـه در زادگاه خود رشد کرد و همانجا به ادامه تحصیل مشغول گردید و درآن زمان کشور ایران در آتش بیداد اولاد چنگیزخان مغول می سوخت و شهرهای مرکزی ایران، یکی پس از دیگری سـقوط می کرد، و اهالی آن شهرها با اندک بهانه تاآخرین نفر قتل عام می شدند چیزی نگذشت که هـلاکـو نـواده چنگیزخان آهنگ فتح عراق کرد وبرگ اول کتاب مبادی الاصول با اجازه ای به خط علامه حلی.
در سـال 656 لـشکر به بغداد فرستاد و منطقه عراق را دچار وحشت و اضطراب نموددر این موقع علا مه حلی هشت ساله بود.
اساتید:
او در معقول و منقول، محضر اساتید بزرگواری را درک کرده است که از اساتیدمعقول او می توان از:
خـواجه نصیر الدین طوسی، کاتبی قزوینی، حکیم منطقی شافعی معروف به دبیران را نام برد و از اسـاتـیـد منقول او می توان از دایی بافضیلت خویش، محقق حلی،و والد ماجد خویش، شیخ سدید الـدیـن یـوسـف و سید احمد بن طاوس و برادرش سید علی بن طاوس و ابن میثم بحرانی و پسر عـمـوی مـادر خویش، شیخ نجیب الدین یحیی و شیخ تقی الدین عبداللّه بن جعفر بن علی صباغ حنفی و شیخ عزالدین فاروقی واسطی نام برد.
مشایخ روایتی:
از مـشایخ روایتی او علاوه بر اساتید مذکور، خود از شیخ مفید الدین بن جهم فقیه اسلامی و شیخ نـجـیب الدین محمد بن نمای حلی و سید عبدالکریم بن طاوس صاحب کتاب فرحه الغری و علی بن عیسی اربلی صاحب کتاب کشف الغمه نام برد.
شاگردان:
او دارای حـوزه وسـیـع و پـربرکتی بوده است و شاگردان متعددی از مکتب فقه واصول او فارغ التحصیل گردیده اند و جالب توجه آن است که خواجه نصیر الدین طوسی را از شاگردان فقهی او به شمار آورده اند، آنچنان که او استاد معقول وریاضیات علا مه بوده است و این نوع مبادله و تفاهم فرهنگی در جمع دانشمندان مابی سابقه نبوده است.
تالیفات:
علا مه حلی یکی از پرکارترین و موفق ترین فقهای نامدار شیعه از نظر تالیف به شمار می آید و طبق احـصـا و شـمارشی که از تالیفات او به عمل آورده اند، با تقسیم به روزهای عمر او، به هر روز آن تا هـزار سـطـر رسـیـده اسـت و این امر، از کرامتها وتاییدات الهی حکایت دارد، حالا آیا او هم مانند مـرحـوم مـجلسی از دستیاران ومعاونان و شاگردان خویش بهره جسته است یا آنکه اغلب اوقات خـود را بـه تـالـیف وتصنیف اشتغال ورزیده است، چندان مهم نیست، آنچه بالعیان و بالمشاهده مـی بـیـنـیـم،ایـن اسـت کـه کـثـرت و اتـقان و استحکام تالیفات او از یک عمر پربرکت و توام با تـوفـیـق،حکایتها دارد و نوع تالیفات او نشانگر این معنی است که از فکر وقاد و نظر صائب خود او سریان و جریان پیدا کرده است، چون ابتکارات و تراوشهای فکری برجسته را نمی توان بر عهده فرد امین یا فاضل دیگری گذاشت، یا محصول فکری آنان را به حساب خویش گذاشت، و نوع آثار علا مـه از قـسـم اول می باشد و این احتمال هم وجود دارد که علا مه تکمیل کتابهای ناقص خود را بر عـهده فرزند مجتهدش فخرالمحققین نهاده باشد، که اصل فکر مربوط به خود او بوده و تنظیم و تـحریر وتنسیق مربوط به دیگران بوده باشد چون فخرالمحققین با عمر پربرکت هشتاد و یک ساله خویش در تکمیل کتابهای پدر کوشیده است، و از خود او و به نام او چندان کتاب باقی نمانده است.
گفتار تفرشی:
سـید مصطفی تفرشی، صاحب کتاب نقد الرجال می گوید: علا مه آن قدرفضیلت و شان و اعـتـبـار دارد کـه بهتر آن است که توصیف نشود، چون توصیفها وتعریفهای من چیزی بر شان او نمی افزاید او بیش از 70 جلد کتاب دارد که هر کدام نشانگر نوعی از فضیلت و نبوغ و علم و دانش اوست. [2]
صـاحـب روضـات بعد از نقل این سخن می افزاید: او بیش از 90 جلد تالیف دارد[3] ولی به تـعبیر استاد شهید مطهری، او در حدود 100 جلد کتاب شناخته شده وناشناخته دارد، چون خود علا مه در کتاب الخلاصه بیش از این رقم را معرفی نموده است.
عـالـم مـتتبع و دانشمند نامی مرحوم مدرس صاحب کتاب ریحانه الادب درشرح حال او بیش از 120 جـلـد کـتاب را با نام و عنوان تحقیقی آنها نام می برد و ما برخی از آنها را برگزیده و در اینجا می آوریم و طالبان تفصیل را به خود آن کتاب ارجاع می دهیم:
1 ـ الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده (کلام).
2 ـ ابطال الجبر (کلام).
3 ـ الفین بین الصدق و المین (در امامت و ولایت).
4 ـ تبصره المتعلمین فی احکام الدین که بارها در ایران به چاپ رسیده است.
5 ـ تذکره الفقها (در فقه استدلالی) در دو مجلد محتوی اکثر ابواب فقه.
6 ـ تسلیک الاذهان الی احکام الایمان (در فقه) در یک مجلد.
7 ـ تلخیص الکشاف (در تفسیر قرآن مجید).
8 ـ تلخیص المرام فی معرفه الاحکام (در فقه).
9 ـ شرح تجرید خواجه نصیر الدین طوسی که به کشف المراد معروف است.
10 ـ منهاج الاستقامه که ابن تیمیه در رد آن چند مقاله نوشته و پاسخ شنیده است.
11 ـ القواعد که در آن کتاب بیش از 40 هزار فرع فقهی را عنوان نموده است (در 10 جلد).
12 ـ الارشاد. [4]
و جز اینها یکصد و ده جلد دیگر تالیف دارد که اسامی آنها در منبع فوق الذکرآمده است.
گفتار صاحب مستدرک:
مـحـدث متتبع و دانشمند نامی، محدث نوری (ره) در کتاب مستدرک وسائل الشیعه در مورد او چنین می نگارد:.
علا مه حلی شیخ بزرگوار و جلیل القدر اقیانوس علوم، و غواص فضائل وحکمتها، حافظ ناموس هدایت و ارشاد و شکننده ناقوس ضلالت، پاسدار حریم دین، زائل کننده آثار فسادگران او در جمع علما و دانشمندان اسلام، همانند بدر (ماه شب چهارده) در میان ستارگان می درخشد و نسبت به دشـمـنـان و بـدخـواهـان سیاه دل،شدیدتر از عذاب زهرناک و برنده تر از شمشیر مسموم است او دارنـده مـقـامـات فـاخـره و کـرامات درخشان و سعادتهای ظاهری است او زبان گویای فقها و متکلمین،محدثین، مفسرین و ترجمان حکما و عرفای سالکین متبحر است او فردی است که لقب آیه اللّه تام و کامل، شایسته اوست رحمتها و عنایات خاص خدا شامل حال اوباد. [5]
گفتار صاحب ریاض:
رجـالی معروف، صاحب ریاض العلما درباره او گوید: پیشوای وارسته،عالم عامل، فاضل کامل، شـاعـر ماهر، علا مه علما، فهامه فضلا، استاد جهان، معروف در بین ما به علا مه علی الاطلاق مـوصـوف بـا نـهـایت علم، فهم، کمال او فرزند خواهرمحقق می باشد و او آیه اللّه روی زمین مـی بـاشـد او حـقوق بی شماری از نظر زبان، بیان و قلم بر عهده طائفه شیعه امامیه دارد او جامع عـلوم مختلف و مصنف در رشته های گوناگون آن بود او به تنهایی فقیه، حکیم، متکلم، محدث، اصـولی، ادیب و شاعرماهری بود من برخی از اشعار او را در اردبیل دیدم که به کمال جودت طبع او در نظم و شعر دلالت دارد. [6]
دانشمندان اهل سنت و علا مه:
تـجـلـیل و توصیف از مقام علمی علا مه حلی اختصاص به علما شیعه ندارد،بلکه دانشمندان اهل سـنـت نـیـز او را مـورد تـوصیف و تجلیل قرار داده اند از باب نمونه،ابن حجر عسقلانی در کتاب لسان المیزان درباره او گوید:
ابـن یـوسـف بن المطهر الحلی، عالم شیعه و پیشوا و مؤلف آنان است او آیت حق در ذکاوت بود المختصر ابن حاجب را شرح زیبایی نمود او همان فردی است که شیخ تقی الدین بن تیمیه در کـتـاب خـود ردی بـر او نوشته است و کتاب او معروف به رد بر رافضی است ابن مطهر بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود هنگامی که کتاب ردیه ابن تیمیه به دست او رسید، گفت: اگر او می فهمید که من چه می گویم، به اوپاسخ می دادم. [7]
از ایـن نوع کلمات و سخنان توصیفی، در مورد آن مجتهد والامقام به کثرت وفراوانی وجود دارد که به نقل یک نمونه بسنده گردید.
وفات:
او پس از عمری تلاش و کوشش در راه احیای شریعت، در یازدهم یا بیست ویکم محرم الحرام 726 هجرت در حله وفات یافت و جنازه او به نجف اشرف حمل گردید و در جنب رواق مطهر مرتضوی (ع) از ایوان طلا دفن شد و در مقابل آن، مزارشیخ احمد مقدس اردبیلی قرار گرفته است.


[1] . آشنایی با علوم اسلامی، ص 301 .
[2] . ریحانه الادب، ج 4، صفحات 176 ـ 178 چاپ کتابفروشی خیام .
[3] . روضـات الـجـنـات، ج 2، ص 270 ـ افـرادی که طالب تحقیق بیشتر در این زمینه می باشند، می توانند به:روضات الجنات، ج 1، ص 294 و ج 2، صفحات 269 تا 286 و 356 ـ ریاض العلما، ج 2 ـ ریـحـانه الادب، ج4، ص 167 ـ مجله مکتب اسلام، سال 4، شماره های 6، 7، 8 و 9 به قلم آقای دوانی ـ تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تالیف سید حسن صدر، صفحات 34 تا 36، و دیگر کتابهای مربوطه مراجعه نمایند.
[4] . ریحانه الادب، ج 4، ص 179 .
[5] . فایده سوم از خاتمه مستدرک، ص 459، جز سوم چاپ سنگی .
[6] . ریاض العلما، ص 357 .
[7] . لسان المیزان، ج 2، ص 317، چاپ حیدر آباد دکن .

عقیقی بخشایشی - تلخیص از کتاب فقهای نامدار شیعه، ص 130

منبع : اندیشه قم

زادگاه و ولادت
سرزمین طوس ناحیه‌ای از خراسان بزرگ است که خاستگاه دانشورانی بزرگ و تاریخ ساز بوده است. در جغرافیای قدیم ایران، طوس از شهرهای مختلفی چون «نوقان»، «طابران» و «رادکان» تشکیل شده بود و قبر مطهر حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ در حوالی شهر «نوقان» و در روستایی به نام «سناباد» قرار داشت که پس از توسعه آن، امروزه یکی از محله‌های شهر مشهد به شمار می‌آید.
گویند زمانی «شیخ وجیه الدین محمد بن حسن» که از بزرگان و دانشوران قم بوده و در روستای «جهرود» از توابع قم زندگی میکرد[1] به همراه خانواده و به شوق زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم شد و پس از زیارت، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محله‌های شهر طوس مسکن گزید. او پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادی الاول سال 597 ق، به هنگام طلوع آفتاب، سپیده از خنده شکفته شد و درخشنده‌ترین چهره حکمت و ریاضی در قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد. [2]
پدر با تفأل به قرآن کریم نوزاد را که سومین فرزندش بود «محمد» نامید. او بعدها کنیه‌اش «ابوجعفر» گشته، به القابی چون «نصرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت یافت.
تحصیل
ایام کودکی و نوجوانی محمد در شهر طوس سپری شد. وی در این ایام پس از خواندن و نوشتن، قرائت قرآن، قواعد زبان عربی و فارسی، معانی و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت.
مادرش نیز وی را در خواندن قرآن و متون فارسی کمک می‌کرد. پس از آن به توصیه پدر، نزد دایی‌اش «نورالدین علی بن محمد شیعی» که از دانشمندان نامور در ریاضیات، حکمت و منطق بود، به فراگیری آن علوم پرداخت.
عطش علمی محمد در نزد دایی‌اش چندان برطرف نشد و بدین سبب با راهنمایی پدر در محضر «کمال الدین محمد حاسب» که از دانشوران نامی در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت اما هنوز چند ماهی نگذشته بود که استاد قصد سفر کرد و آورده‌اند که وی به پدر او چنین گفت: من آنچه می‌دانستم به او (خواجه نصیر) آموختم و اکنون سؤالهایی می‌کند که گاه پاسخش را نمی‌دانم!
پس از چندی آن نوجوان سعادتمند از فیض وجود استاد بی‌بهره شده بود دایی پدرش «نصیرالدین عبدالله بن حمزه» که تبحر ویژه‌أی در علوم رجال، درایه و حدیث داشت، به طوس آمد و محمد که هر لحظه، عطش علمی‌اش افزون می‌گردید در نزد او به کسب علوم پرداخت. گرچه او موفق به فراگیری مطالب جدیدی از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش شگفتی و تعجب استاد را برانگیخت به گونه‌أی که به او توصیه کرد تا به منظور استفاده‌های علمی بیشتر به نیشابور مهاجرت کند.
او در شهر طوس و به دست استادش «نصیر الدین عبدالله بن حمزه» لباس مقدس عالمان دین را بر تن کرد و از آن پس به لقب «نصیرالدین» از سوی استاد افتخاری جاویدان یافت.
در آخرین روزهایی که نصیرالدین جوان برای سفر به نیشابور آماده می‌شد غم از دست دادن پدر بر وجودش سایه افکند اما تقدیر چنین بود و او می‌بایست با تحمل آن اندوه جانکاه به تحصیل ادامه دهد. در حالی که یک سال از فوت پدرش می‌گذشت به نیشابور پای نهاد و به توصیه دایی پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج الدین قمری که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت. سپس در محضر استاد فریدالدین داماد نیشابوری ـ از شاگردان امام فخر رازی ـ کتاب «اشارات ابن سینا» را فرا گرفت.
پس از مباحثات علمی متعدد فرید الدین با خواجه، علاقه و استعداد فوق العاده خواجه نسبت به دانش اندوزی نمایان شد و فریدالدین او را به یکی دیگر از شاگردان فخر رازی معرفی کرد و بدین ترتیب نصیرالدین طوسی توانست کتاب «قانون ابن سینا» را نزد «قطب الدین مصری شافعی» به خوبی بیاموزد. وی علاوه بر کتابهای فوق از محضر عارف معروف آن دیار «عطار نیشابوری» (متوفی 627) نیز بهره‌مند شد.
خواجه که در آن حال صاحب علوم ارزشمندی گشته و همواره به دنبال کسب علوم و فنون بیشتر بود، پس از خوشه چینی فراوان از خرمن پربار دانشمندان نیشابور به ری شتافت و با دانشور بزرگی به نام برهان الدین محمد بن محمد بن علی الحمدانی قزوینی آشنا گشت. او سپس قصد سفر به اصفهان کرد امّا در بین راه، پس از آشنایی با «میثم بن علی میثم بحرانی» به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانی به شهر قم رو کرد.
محقق طوسی پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت. او علم «فقه» را از محضر «معین الدین سالم بن بدران مصری مازنی» (از شاگردان ابن ادریس حلی و ابن زهره حلبی) فرا گرفت. و در سال 619 ق. از استاد خود اجازه نقل روایت دریافت کرد.
آن گونه که نوشته‌اند خواجه مدت زمانی از «علامه حلی» فقه و علامه نیز در مقابل، درس حکمت نزد خواجه آموخته است.
«کمال الدین موصلی» ساکن شهر موصل (عراق) از دیگر دانشمندانی بود که علم نجوم و ریاضی به خواجه آموخت و بدین ترتیب محقق طوسی دوران تحصیل را پشت سر نهاده، پس از سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد. [3]
خدمات ارزنده
اسماعیلیان فرقه‌ای از شیعیان بودند که اسماعیل فرزند امام صادق ـ علیه السّلام ـ را جانشین آن حضرت دانسته بر او توقف کردند. این گروه پس از مدتها در سال 483 ق. به دست حسن صباح در ایران رونقی دوباره یافتند و پس از چندی، گرایشهای شدید سیاسی پیدا کرده، فعالیتهای خود را گسترش دادند. قلعه الموت در حوالی قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعه های متعدد و استواری داشتند که جایگاه امنی برای مبارزان سیاسی به شمار می‌رفت و دستیابی بر آنها بسیار سخت بود. [4]
خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن، به دعوت «ناصر الدین عبدالرحیم بن ابی منصور» که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردی فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتی آزادانه و با احترام ویژه در آنجا زندگی کرد. او در مدت اقامت خود کتاب «طهاره العراق» تألیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان عربی ترجمه کرد و نام آن را «اخلاق ناصری» نهاد. وی در همین ایّام «رساله معینیه» در موضوع علم هیئت، به زبان فارسی نگاشت.
ناسازگاری اعتقادی خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وی را بر آن داشت تا برای کمک گرفتن، نامه‌ای به خلیفه عباسی در بغداد بنویسد.
در این میان حاکم قلعه از ماجرای نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانی گردید.
پس از چندی خواجه به قلعه الموت منتقل شد ولی حاکم قلعه که از دانش محقق طوسی اطلاع پیدا کرده بود با او رفتاری مناسب در پیش گرفت.
نصیر الدین طوسی حدود 26 سال در قلعه‌های اسماعیلیه به سر برد امّا در این دوران لحظه‌ای از تلاش علمی باز ننشست و کتابهای متعددی از جمله «شرح اشارات ابن سینا»، «تحریر اقلیدس»، «تولی و تبری» و «اخلاق ناصری» و چند کتاب و رساله دیگر را تألیف کرد. خواجه در پایان کتاب شرح اشارات می‌نویسد:
«بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشته‌ام که سخت ‌تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی فکر نگاشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت. و زمانی بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانی پیش نمی‌آمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود ...»[5]
از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسی مغولان را به خطر می‌انداخت هلاکوخان در سال 651 ق. با اعزام لشکری به قهستان آنجا را فتح کرد.
حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، علاوه بر تسلیم کامل قلعه، از مغولان اطاعت کرد و چندی پس از آن در سال 656 ق. تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد و بدین سان خواجه نصیر بزرگترین گام را در جلوگیری از جنگ و خونریزی و قتل عام مردم برداشته، از این رو نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژه‌ای یافت. [6]
هلاکوخان همچنین در فتح بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، از نظرهای خواجه طوسی بهره گرفت. [7]
معتصم (آخرین خلیفه عباسی) در دوران حکومت خود علاوه بر لهو و لعب، به خونریزی مسلمانان پرداخت. عده‌ای از شیعیان بغداد به دست پسرش (ابوبکر) به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت. [8]
مقام علمی و ارزش فکری نصیرالدین طوسی موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته، نسبت به حفظ و حراست از جان وی کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه شیخ دارد؟؟
ادامه مطلب...
[ پنج شنبه 87/9/7 ] [ 1:0 صبح ] [ ]

 

علاّمه بزرگوار امین الاسلام، ابوعلی فضل بن حسن طَبرسی از جمله اندیشمندان نادری است که هر چند در دانشهای رایج عصر خویش خبره بود، منزلت او در تفسیر، تمام ابعاد و جوانب علمی‌اش را تحت شعاع قرار داده، وی را به مثابه مفسّری سترگ در دنیای دانش و معرف معرفی کرد. در این نوشتار برآنیم که به گوشه‌هایی از زندگی هفتاد و نه (یا هشتاد) ساله این مفسّر قرآن و پیشوای مفسران بپردازیم.
ولادت
او به سال 468 (یا 469 ق.) [1] دیده به جهان گشود و حسن بن فضل طبرسی پدر آن عزیز، او را «فضل» نامید. [2] اصل و منشأ «فضل بن حسن» طبرسی «تفرش» بوده و به همین سبب به «طَبرسی» معروف و مشهور گشته است؛[3] هر چند دلیلی بر ولادت یا اقامت او در آن دیار علم خیز در دست نیست. در مقابل، گروهی از شرح حال نویسان، طبرسی را اهل طبرستان (مازندران امروز) دانسته‌اند،[4] لیکن وجود دلایلی روشن بر یکی بودن طبرس و تفرش آن ادعاها را مخدوش می‌سازد؛[5] که می‌توان به برخی از آنها اشاره کرد:
بیهقی (معروف به ابن فندق) که از معاصران طبرسی است[6] در بیان شرح حال او می‌گوید «طبرس منزلی است میان قاشان (کاشان) و اصفهان. اصل ایشان از آن بقعت بوده است». [7] همچنین یعقوبی[8] و علامه مجلسی،[9]طبرسی را معرّب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم می‌دانسته‌اند.
این ناحیه نخست از توابع قم بوده و امروزه از شهرهای استان مرکزی به شمار می‌رود. این شهر به دلیل نزدیکی‌اش به قم، در آغاز ورود اسلام، مذهب تشیع را پذیرفت. [10]
تحصیل
فضل بن حسن دوران کودکی و تحصیل خود را در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم ـ علیه السّلام ـ گذراند و پس از چند سال حضور در مکتب، و فراگیری خواندن و نوشتن و یادگیری قرائت قرآن، خود را به منظور تحصیل علوم اسلامی و شرکت در جلسه درس بزرگان دین آماده ساخت. او در فراگیری علومی چون ادبیات عرب، قرائت، تفسیر، حدیث، فقه، اصول و کلام فوق‌العاده تلاش کرد، بدان حد که در هر یک از آن رشته‌ها صاحبنظر گردید. با وجودی که در مدارس آن عصر، علومی چون حساب، جبر و مقابله رایج نبود و کسی برای فراگیری آن رغبت نمی‌ورزید، او به سوی آن علوم شتافت و از صاحبنظران آن فن به شمار می‌آمد. [11]
اساتیدِ امین الدین[12] طبرسی که نقش مهمی در بارور کردن شخصیت علمی و معنوی او داشتند از این قرارند: ابوعلی طوسی (فرزند شیخ طوسی)، جعفر بن محمد دوریستی، عبدالجبار مقری نیشابوری، امام موفق الدین حسین واعظ بکرآبادی جرجانی، سید محمد قصبی جرجانی، عبدالله قشیری، ابوالحسن عبیدالله محمد بیهقی، سید مهدی حسینی قاینی، شمس الاسلام حسن بن بابویه قمی رازی، موفق عارف نوقانی و تاج القراء کرمانی. [13]
هجرتی پربار
امین الاسلام طبرسی حدود 54 سال در مشهد مقدس سکونت داشت و سپس بنابر دعوت بزرگان سبزوار، و با توجه به امکانات بسیاری که در آن شهر موجود بود و زمینه تدریس، تألیف و ترویج دین را برای او فراهم می‌ساخت، در سال 523 ق. راهی آن دیار گردید. سادات آل زباره ـ که طبرسی با آنان نسبت فامیلی داشت ـ میزبان او بودند و از کمک و همکاری با آن عالم وارسته دریغ ننمودند. [14]
نخستین اقدام شیخ، پذیرش مسؤولیت «مدرسه دروازه عراق» بود[15] که با سرپرستی و راهنمایی او، مدرسه به حوزه علمیه وسیع و با اهمیتی مبدّل گشت غنای فرهنگی و علمی این مکان، سبب جذب محصلان بسیاری از دور افتاده‌ترین نقاط ایران گردید و طلبه‌های جوان به عشق رسیدن به کمال و خدمت به مکتب در آن مدرسه مشغول تحصیل شدند و علوم مختلفی چون فقه و تفسیر را از محضر طبرسی فرا گرفتند. شاگردان دانشمند و بلند آوازه ذیل ثمره تلاش علمی شیخ است: رضی الدین حسن طبرسی (فرزند طبرسی)، قطب الدین راوندی، محمد بن علی بن شهر آشوب، ضیاء الدین فضل الله حسنی راوندی، شیخ منتجب الدین قمی، شاذان بن جبرئیل قمی، عبدالله بن جعفر دوریستی، سید شرف شاه حسینی افطسی نیشابوری و برهان الدین قزوینی همدانی. [16]
آثار سبز
مصنفات و آثار متعددی از امین الاسلام طبرسی به یادگار مانده است که جملگی از فضل و دانش آن عالم کوشا و اندیشمند توانا حکایت می‌کند. گنجینه آثار او بدین شرح است:
الآداب الدینیه للخزانه المعینیه، اسرار الامامه، اعلام الوری باعلام الهدی، تاج الموالید، جوامع الجامع، الجواهر (جواهر الجمل)، حقائق الامور، عده السفر و عمده الحضر، العمده فی اصول الدین و الفرائض النوافل، غنیه العابد و منیه الزاهد، الفائق، الکافی الشافی، کنوز النجاح، مجمع البیان، مشکوه الانوار فی الاخبار، معارج السؤال، المؤتلف من المختلف بین ائمه السلف، نثراللآلی، النور المبین و روایت صحیفه الرضا ـ علیه السّلام ـ.[17]
پیشوای مفسران
اندیشه خدمت به قرآن از اوان جوانی در ذهن علاّمه جای داشت. زندگی‌اش آمیخته با آن کتاب الهی بود احیای معارف آن معجزه بی‌بدیل و یگانه و نوشتن تفسیر از آرزوهای اصلی او به شمار می‌رفت. خالق هستی، آن بر آورنده آرزوها، توفیق عرضه آثار جاودان و میراث ماندگار را به او ارزانی داشت و در حالی که سن علاّمه از شصت تجاوز کرده و موهای سرش به سپیدی گراییده بود سه کتاب تفسیر قرآن را به سبک‌های مختلف به رشته تحریر درآورد. او چنان ابتکاری را در تفسیر قرآن به کار بست که تا قر حاضر، مفسّران دیگر بر آستان تفسیر او اعتکاف کرده، از خرمن بی‌‌پایانش ـ که الهام گرفته از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السّلام ـ بود ـ استفاده کردند. مناسب است به اختصار به سبک و محتویات هر یک از تفاسیر آن دانشمند فرزانه اشاره نماییم.
الف. «مجمع البیان» سرآمد تفاسیر
«آستین همت بالا زدم و نهایت جدّ و جهد را به کار بستم و دیدار بیدار داشتم و اندیشه به زحمت افکندم و بسیار تفکر کردم و تفاسیر گوناگون را در پیش رو نهادم و از خداوند سبحان توفیق و تیسیر طلبیدم و نگارش کتابی را آغاز کردم که در نهایت فشردگی و پیراستگی و حسن نظم و ترتیب است و حاوی انواع و اقسام دانش تفسیر است و درّ و گوهرهایی اعم از علم قرائت، اعراب و لغت، پیچیدگی و مشکلات، معانی و جوانب، نزول و اخبار، قصص و آثار، حدود و احکام و حلال و حرام در بردارد و از خدشه‌هایی که مبطلان آن مطرح کرده‌اند سخن گفته و سخنی را آورده‌ام که تنها اصحاب ما ـ رضی الله عنهم ـ متعرض آن شده‌اند و استدلالات بسیاری را در صحت اعتقادات خود اعم از اصول و فروع و معقول و منقول به گونه‌ای معتدل و مختصر و بالاتر از ایجاز و پایین‌تر از تفصیل در بردارد؛ زیرا اندیشه‌های عصر حاضر تاب تحمل سنگینی فراوان ندارد و از تلاش در میادین مسابقات بزرگ ناتوان است زیرا از علما تنها نامی مانده و از علوم تنها رمقی». [18]
گرایش روحی بر نوشتن تفسیر با ابتکار و سبکی منحصر به فرد که از روزگار جوانی در او جولان داشت و همچنین تشویق یار و دوست نزدیکش، محمد بن یحیی (از سادات آل زباره و از شخصیتهای برجسته سبزوار) دو عامل و انگیزه‌ای است که مؤلف محترم خود در مقدمه بدان اشاره کرده است. برخی از مورخان با بیان داستانی از طبرسی، انگیزه دیگری را در باب علت نوشتن تفسیر دخیل می‌دانند. آن حکایت از این قرار است:
زمانی سکته‌ای بر علامه عارض می‌شود و خاندانش به این گمان که او به رحمت ایزدی پیوسته است وی را به خاک می‌سپارند. او پس از مدتی به هوش آمده، خود را درون قبر می‌بیند و هیچ راهی را برای خارج شدن و رهایی از آن نمی‌یابد. در آن حال نذر می‌کند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی را در تفسیر قرآن بنویسد. در همان شب قبرش به دست فردی کفن دزد نبش می‌شود و آن گورکن پس از شکافتن قبر شروع به باز کردن کفنهای او می‌کند. در آن هنگام علامه دست او را می‌گیرد! کفن دزد از ترس، تمام بدنش به لرزه می‌افتد، علامه با او سخن می‌گوید، لیکن ترس و وحشت آن مرد بیشتر می‌شود. علاوه طبرسی به منظور آرام ساختن او، ماجرای خود را شرح می‌دهد و پس از آن می‌ایستد. کفن دزد نیز آرام شده، با درخواست علامه که قادر به حرکت نبود، او را بر پشت خود می‌نهد و به منزلش می‌رساند. طبرسی نیز به پاس زحمات آن گورکن، کفنهای خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه می‌کند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنه‌ها و با یاری و کمک علامه توبه کرده، از کردار گذشته‌اش از درگاه خداوند طلب آمرزش می‌کند. طبرسی نیز پس از آن به نذر خود وفا کرده، کتاب مجمع البیان را می‌نویسد. [19]
ادامه مطلب...
[ دوشنبه 87/8/27 ] [ 1:0 صبح ] [ ]
<      1   2   3   4      >

مراسم این هفته

چهارشنبه 2 دی‌ماه
خیابان معلم / کوی 10 / فرعی چهارم
شروع مراسم ساعت ۱۹:۳۰

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 258
کل بازدیدها: 561241